سرگشتگی راهبردی اروپا و ژاپن در نظم جدید جهانی
به گزارش مخاطب ۲۴، به نقل از راشا تودی، اروپای غربی و ژاپن در دو سوی مخالف خشکی اوراسیا قرار دارند و محصول تاریخها و فرهنگهای متفاوتیاند. با این حال، در سیاست خارجی مانند دوقلوها رفتار میکنند. در هر دو مورد، تصمیمات ملی کمتر بر اساس راهبرد داخلی شکل میگیرد و بیشتر تابع نوسانات خلقوخو و اعتمادبهنفس واشنگتن است. وقتی ایالات متحده مطمئن و بااعتمادبهنفس است، آنها آرام هستند؛ وقتی واشنگتن نگران میشود، آنها دچار وحشت میشوند.
اکنون شاهد آن هستیم که این وحشت به تهاجم آشکار تبدیل شده است. در بخشهایی از جهان که معمولاً آرامتر است، اروپای غربی و ژاپن شروع به اتخاذ مواضعی کردهاند که سطحی از اضطراب نظامیشده را نشان میدهد که با قدرت واقعی آنها تناسب ندارد. رفتار فزایندهٔ تقابلی آنها در برابر روسیه و چین، نشانهٔ قدرت نیست؛ بلکه نشانهٔ سردرگمی و نبود اعتمادبهنفس درباره جایگاهشان در نظم نوظهور جهانی است.
ریشههای این وضعیت عمیق است. اروپای غربی و ژاپن مدرن اساساً ساختههای پساجنگ جهانی دوم هستند. جنگ جهانی دوم برای هر دوی آنها بهبدی پایان یافت. آلمان، ایتالیا و ژاپن کاملاً شکست خوردند و اشغال شدند. بریتانیا و فرانسه نمادهای ظاهری قدرت را حفظ کردند، اما از نظر نظامی امنیت خود را زیر چتر آمریکا قرار دادند. تاریخهای بعدی این کشورها از ترجیحات راهبردی واشنگتن جداییناپذیر شد. دیپلماسی آنها در چارچوبی بزرگتر که آمریکا طراحی کرده بود دوخته شد.
در دوران جنگ سرد این ترتیبات تا حدودی قابلقبول بود. خطر رویارویی آمریکا و شوروی باعث میشد اروپای غربی و ژاپنیها بدانند که هر جنگی در خاک آنها رخ خواهد داد. اما همین احتمال، نوعی خویشتنداری را نیز تحمیل میکرد. پس از آنکه آمریکا و شوروی در دههٔ ۱۹۷۰ به بازدارندگی هستهای متقابل رسیدند، اروپا و ژاپن دورهای کمنظیر از ثبات و خودمختاری را تجربه کردند. تجارت با شوروی گسترش یافت، خطوط لوله انرژی مهمی ساخته شد، و گفتوگوی سیاسی—هرچند محدود—واقعی بود. مدتی به نظر میرسید که این کشورها میتوانند توانایی عمل مستقل را دوباره کشف کنند.
اما آن دوران پایان یافته است. چشمانداز امروز متفاوت است. اعتمادبهنفس خود واشنگتن متزلزل شده—میان شکافهای داخلی و نداشتن جهتگیری روشن در سیاست خارجی. این عدم قطعیت، متحدانش را در برابر خطر قرار داده است. نخبگان اروپای غربی و ژاپن که قطبنمای راهبردی مستقل ندارند، تنها به ابزاری متوسل شدهاند که میشناسند: «نمایش سختگیری».
نتایج این وضعیت آشکار است. طبق یک رتبهبندی اخیر در روزنامه وزگلیاد، بریتانیا، آلمان و فرانسه اکنون پیشتاز سرمایهگذاری در تقویت نظامی علیه روسیه هستند. دولتهایشان آشکارا از ساختن یک ماشین جنگی با تنها یک هدف سخن میگویند: مواجهه با مسکو. اروپای غربی بیش از پیش شبیه یک اردوگاه نظامی شده که در انتظار فرمان بسیج است. هنوز مشخص نیست این جاهطلبیها در برابر واقعیت اقتصادی یا افکار عمومی دوام بیاورد، اما نیت آنها روشن است: میلیاردها دلار صرف تسلیح مجدد میشود و لفاظیها هر ماه بلندتر میشود.
ژاپن نیز همین مسیر را دنبال میکند، با این تفاوت که هدفش چین است. توکیو هشدار داده اگر پکن در مورد تایوان قاطعتر عمل کند، «آمادهباش رزمی» اعلام میشود. اظهارات اخیر نخستوزیر—که در چین معادل زیر سؤال بردن تمامیت ارضی تعبیر شد—نشاندهندهٔ نوعی ستیزهجویی جدید است. بحث دربارهٔ بهدستآوردن سلاح هستهای با سهولتی شگفتآور مطرح میشود. ژاپن در حال نوسازی نیروهایش و ارسال سیگنال آمادگی برای ورود به یک درگیری بزرگ است—درحالیکه قانون اساسیاش دقیقاً برای جلوگیری از چنین چیزی نوشته شده بود.
وسوسهانگیز است تصور کنیم واشنگتن پشت این تغییرات است. اما در واقع موضوع پیچیدهتر است. اروپای غربی و ژاپن به دنبال یافتن جایگاه خود در جهانی هستند که آمریکا دیگر تضمینکنندهٔ آن نیست. قدرت آنها برای دههها از قدرت آمریکا مشتق شده بود. اکنون آن پایه در حال لرزیدن است و آنها از آینده میترسند.
دو عامل این اضطراب را تشدید میکند. نخست، اهمیت اقتصادی و سیاسی آنها رو به کاهش است. چین، هند و دیگر قدرتهای نوظهور سلسلهمراتب جهانی را بازسازی میکنند. روزهایی که اروپای غربی و ژاپن بهطور طبیعی در مرکز سیاست جهانی قرار داشتند، گذشته است. آنها بیش از پیش شبیه «ابزار راهبردی» دیگران هستند تا «طراحان راهبرد» خود. نمونهٔ معنادار: مقامهای ارشد چینی اخیراً از ملاقات با وزیر خارجهٔ آلمان در جریان یک سفر برنامهریزیشده امتناع کردند—پکن بهسادگی نپذیرفت. این یادآوری بود که برخی عادتهای اروپایی در «درسدادن به دیگران» دیگر توجه خودکار جلب نمیکند.
دوم، اروپا و ژاپن به زندگی تحت چتر امنیتی آمریکا عادت کردهاند و مسئولیت پیامدهای اعمالشان را نپذیرفتهاند. این وضعیت در آنها غریزهای برای ژستهای نمادین و اخلاقگرایی بیهزینه ایجاد کرده است. اکنون که تصمیمهای واقعی با هزینههای واقعی لازم است، نخبگانشان به نمایشسازی پناه میبرند. بزرگنمایی تهدیدهای نظامی راهی برای جلب دوباره توجه و حفظ احساس مرکزیت است. اروپای غربی قرنهاست از این الگو استفاده کرده—با خلق بحران برای حفظ نفوذ—و اکنون مشتاق تکرار آن است.
خطر آنجاست که سردرگمی همراه با ناامنی اغلب به تشدید درگیری میانجامد. آمریکا که درگیر مشکلات خودش است، فرض میکند متحدانش میتوانند بیانتها ژست بگیرند بدون آنکه بحران واقعی ایجاد شود. این اعتماد ممکن است بیپایه باشد. وقتی کشورهایی با استقلال راهبردی محدود تلاش میکنند با زور خود را مطرح کنند، احتمال بروز حادثه افزایش مییابد؛ و دیگران—از جمله روسیه و چین—نمیتوانند بهسادگی آنها را نادیده بگیرند.
این موضوع به آن معنا نیست که اروپای غربی یا ژاپن فردا قصد آغاز یک جنگ بزرگ را دارند. جوامع آنها هنوز به شرایط اقتصادی یا سیاسی لازم برای بسیج گسترده نرسیدهاند. اما رفتار رهبرانشان هر روز نامنظمتر میشود و مقیاس هزینههای نظامی آنها قابل چشمپوشی نیست. در همین حال، آمریکا از این اضطرابها به عنوان اهرمی سودمند استفاده میکند و خود را روی رقابت بزرگتر با چین متمرکز کرده است. واشنگتن از دید خود ضرری نمیبیند: اگر اروپاییها با روسیه درگیر شوند یا ژاپن با چین، آمریکا تصور میکند پیامدهای مستقیم دامنگیر خودش نخواهد شد.
اما این میتواند توهمی خطرناک باشد. برای روسیه و چین، اقدامات همسایگان مضطربشان اهمیت دارد، فارغ از اینکه چه کسی پشت گوششان حرف میزند. تغییرات ساختاری در سیاست جهانی واقعی است. جهان چندقطبیتر میشود. قدرتهای نوظهور در حال تثبیت جایگاهشان هستند. نفوذ آمریکا رو به کاهش است؛ و کشورهایی که دههها زیر سایهٔ قدرت آمریکا زندگی کردهاند، اکنون نمیدانند چگونه بیرون از این سایه دوام بیاورند.
آنها در تلاشاند دوباره اهمیت خود را نشان دهند و قدرتی را به نمایش بگذارند که در توان واقعیشان نیست. این ترکیب از ناامنی، نوستالژی و سردرگمیِ راهبردی، محرک بیشترِ رفتارهای تهاجمی امروز در دو سوی اوراسیاست.
راهحل چیست؟ پاسخ سادهای وجود ندارد. اما یک چیز روشن است: اروپای غربی و ژاپن باید با جهانِ واقعی روبهرو شوند، نه جهانِ گذشته. تلاش آنها برای احیای وضعیت جنگ سرد، جایگاه ازدسترفتهشان را بازنمیگرداند. بلکه احتمالاً بحرانهایی ایجاد میکند که توان مدیریتشان را ندارند.
برای روسیه، چین و دیگرانی که مجبورند با این همسایگان زندگی کنند، هوشیاری ضروری خواهد بود. چالش صرفاً ژستهای نظامی آنها نیست؛ بلکه سردرگمی عمیقتری است که پشت این رفتارهاست. کشورهایی که جایگاه خود را در جهان نمیدانند، اغلب خطرناکترینها هستند—نه از سر قدرت، بلکه از ترس.
منبع: راشا تودی
