به گزارش مخاطب ۲۴: حمید دهقانیان، پژوهشگر و مدرس دانشگاه با اشاره به تجربهزیسته جامعه ایرانی در شرایط تحریم، مسئله تمنای مصرف و ایجاد هویت اجتماعی مبتنی بر مصرف در جامعه ایرانی را بهعنوان یکی از نتایج تغییر گفتار سیاسی و تفوق گفتار اقتصادی شکلگرفته پس از انقلاب اسلامی برمیشمارد که از عوامل بسترساز پررنگ شدن ایده مذاکره در بدنه اجتماعی و حوزه عمومی است. متن کامل گفتوگو با این استاد دانشگاه را در ادامه از نظر میگذرانید.
ما تاریخ بلندی در بحث مذاکره داریم و خصوصاً از دوره مصدق به بعد، مردم ایران تجربه مذاکره و تحریم را بهعینه زیستهاند. با توجه به شرایطی که کشور بهویژه پس از انقلاب اسلامی داشته است به نظر میرسد که تحریم، عادتوارههایی را در جامعه ایرانی شکل داده که این عادتوارهها با شعارهایی مثل ایده مقاومت در جاهایی دچار چالش شده است. آیا ما میتوانیم از شکاف و گسست عادتوارههای وضعیت تحریمی مردم ایران با خواست و ایده مقاومت صحبت کنیم؟
همانطور که فرمودید تقریباً میشود گفت که ما بیش از دو قرن است که حداقل در دستگاه سیاست خارجی خودمان چه زمانی به شکل مراودات بینالمللی در نظم سلطانی و چه در دولت مدرن با مذاکره آشنا هستیم. علیرغم شباهتها به خاطر موقعیت خاص ایران در قبل از جنگ جهانی اول تا بعد از جنگ جهانی دوم و در امتداد شکلگیری یک ژئوپلیتیک خاص در منطقه و همچنین ژئواکونومی خاص بهخاطر بحث انرژی در منطقه، ما همواره یک میدان مطمع نظر برای قدرتهای خارجی بودهایم. با وجود این شباهتها، اما تفاوتهای خیلی جدی هم به خاطر تجربه زیسته جامعه ایران در مسئله تحریم و هم تفاوت نوع وضعیت و آرایش قوا و نیروهای سیاسی و اجتماعی داشتهایم؛ یعنی لزوماً این همانی خیلی ساده در مسئله مذاکرات بوده است. مثلاً میبینیم برجام را با ترکمنچای و رویتر و... مقایسه میکنند. بحث امروز مذاکره- حتی با مذاکره برجام هم از لحاظ این وضعیتی که هر دو طرف مذاکره در آن هستند- متفاوت بوده و همین هم است که کیفیت مذاکرات را به شکل دیگری رقم زده است.
مسئله «خواست ملی» در مسئله نفت و شعار ملی شدن صنعت نفت و پیگیری آن و احقاق حقوق ملی برای تبدیل آن به یک آورده ملی با کارشکنی و توطئه انگلیس و ایالات متحده روبهرو شد که آن را بر خلاف منافع استعماری میدیدند؛ و آنجا میبینیم که در یک تقسیم کار بینالمللی، ما در فروش نفت تحریم میشویم و اتفاقاً مسئله مقاومت روی منافع ملی نمود عینی و گسترده پیدا میکند. اما نکتهای که باید به آن توجه کرد، عدم توانمندی ما در بازآرایی ساختار اقتصادی ملی در مواجهه با تحریمها از زمان آغازین این تحولات است. ضعف در تنظیم مجدد آرایش اقتصادی کشور بر اساس شرایط تحریمی، منجر به گرایش به یک الگوی اقتصادی تکمحصولی نفتی شد. در حالی که پیش از این، ایران در برخی بخشها دارای خودکفایی اقتصادی بود، سودآوری کوتاهمدت صادرات نفتی باعث تغییر ساختار بنیادین اقتصاد کشور شد. در نتیجه، بهعنوان یک ارث اقتصادی معیوب، اقتصاد ناپایدار و آسیبپذیر نفتی را متقبل شدیم که در برابر تحریمهای خارجی آشکاراً بسیار آسیبپذیر است. این رویکرد نهتنها مغایر اصول اقتصاد مقاومتی است، بلکه باعث حبس شدن کشور در چهارچوب یک ساختار اقتصادی بحرانی و غیرکارآمد تاکنون شده است.
ما اکنون وضعیتی را شاهدیم که نمایندگان عرصه انتخابات با طرح ایده مذاکره میتوانند رقیب انتخاباتی خود را شکست دهند. در چنین فضایی که ایده مذاکره چنان تعیینکننده و قدرتمند است که حتی در رقابتهای انتخاباتی پاسخی به وضعیت گسست میشود و خود ایده مذاکره کنشگر میدان انتخابات و سیاست است چگونه امکان تحلیل این وضعیت اجتماعی را داریم؟
وقتی ما در قالب یک دولت - ملت خواهان یک هویت ملی باشیم و بخواهیم یک استقلال ملی را تجربه کنیم، طبیعی است که اولین تجربه آن در آن مقطع مسئله پیگیری ملی شدن صنعت نفت بود که یک حضور همگانی را دربرداشت که ایستادند. باید دید چه حس و حالی مردم در حین این رویداد داشتند که از رادیو آن را پیگیری میکردند و حتی وقتی مصدق حکم را در لاهه توانست بگیرد، چه شور و شوقی در جامعه بود. چون اینجا صرفاً مسئله اقتصاد یا مذاکره اقتصادی نیست و این موضوع هم مربوط به حوزه اقتصاد ملی با امر سیاسی و منافع ملی بوده و هم حس بازپسگیری یک هویت است. بعد از جریان صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، مردم سرخوردگی عجیبی را تجربه کردند. در مذاکرات و تعاملات بعدی نیز، چنین وضعیتی تجربه نشد، حتی در ماجرای اصل چهار ترومن و اصلاحات ارضی و کاپیتولاسیون و قیام ۱۵ خرداد.
میبینیم که تا انقلاب اسلامی ما دیگر مواجهه جدیای با غرب نداریم و مردم سرخورده از کودتا و مأیوس از ادامه مسیر کسب استقلال سیاسی و سرکوب هویت بومی تا انقلاب اسلامی بودند. آن حس سرکوبشده از کودتای ۲۸ مرداد به این سو بود که در انقلاب اسلامی همچون یک خشم انباشته منفجر شد. انقلاب اسلامی تبلور ایده مقاومت بود که ما به یک استقلالی رسیدیم و به دنبال کسب هویت مستقل ایرانی – اسلامی بودیم. دیگر نمیخواستیم ذیل هویت غرب تعریف شویم. ایده مقاومت سازنده انقلاب اسلامی بود و ما امتداد آن را در هشت سال جنگ مشاهده کردیم؛ پایان تلخ هشت سال جنگ در مذاکرات جنگ که تعبیر جام زهر برای آن شد. باز یک سرخوردگی ایجاد شد که روایتهای آن موجود است؛ سرخوردگی از حیث عاطفی در بعضی نیروهای سیاسی و توده. آرمان جنگ و انقلاب با ایده مقاومت پیوند خورده بود. شاهد پیوند هویتی بودیم، مقاومت ملی به مثابه هویت انقلابی. تحلیلها و پژوهشهایی هم که صورت گرفته نشان میدهد جامعه ایران از این حیث کاملاً در یک موقعیت مقاومتمحور سنگربندی کرده و جناب دکتر رفیعپور در کتاب «توسعه و تضاد» نشان میدهد که چگونه ارزشهای انقلابی مثل مقاومت و پرهیز از تجملگرایی و رفاهزدگی به سبک غربی، در برابر نماد هویتی غرب جدید بود. محدود شدن نیازها و یک زیست زهدمحور هم در مسئولان و هم در مردم برای حفظ آرمانهای مقاومت و استقلال تسری پیدا کرد. فرامرز رفیعپور در جایی از کتابش میگوید فضا به نحوی بود که حتی مرفهین و طبقات بالا هم امکان نمایش ثروت یا تبرج و کسب منزلت از بابت مصرف را پیدا نکردند و سعی کردند خودشان را با جامعه همراه کنند. ماشینهایی که در پارکینگ خاک میخورد؛ چون مهم بود که بازتابدهنده سبک زندگی غربی نباشد و امثال آن و خیلی از مؤلفههای دیگر سبک زندگی.
پس تا حدود یک دهه بعد از انقلاب تقریباً مسئله مذاکره با غرب موضوعیتی برای ما ندارد و در زندگی روزمره ایرانیان تبلوری نداشت. حتی یک پادگفتمان نیز علیه آن در جامعه شکل گرفت و مردم بهشدت دنبال تحقق آرمان مقاومت بودند. این تا اواخر جنگ و دهه هفتاد بود.
ناگهان با تغییر در ساختار اقتصادی کشور در دهه هفتاد و رفتن به سمت تعدیلات اقتصادی و مسئله دولت رفاه و بحثهایی که در گفتمان اقتصادی دنبال میشد؛ هم در حوزه فرهنگ و هم سیاست و اجتماع تدابیری اندیشیده و سیاستهایی اتخاذ شد که به ضرورت مانور تجمل ختم شد. ناگهان گفتار سیاسی بخش اجرایی کشور تغییر کرد و با دستور کار بازسازی و تحقق رفاه و توسعه برای کشور و نیندیشیدن به عواقب و پیوستهای فرهنگی چنین سیاستهایی میبینیم که در کمتر از یک دهه در گفتمان دوم خرداد اساساً نه تنها بحث مذاکره با غرب نه از حیث اقتصادی، بلکه از حیث گفتمانی و گفتوگو و مذاکره با غرب به منزله یک دستور کار فرهنگی و نه حتی سیاسی شکل داده میشود.
در همین فضا گفتوگوی تمدنها مطرح میشود که باید به سمت مذاکره رفت نه از جنس داد و ستد یا احقاق یک حق، بلکه بیشتر از جنس تعاملات فرهنگی. بحث تقابل و تضاد فرهنگی که قبلاً در گفتمان انقلاب اسلامی به شکل کاملاً واضحی شکل گرفته بود هر چند سابقه آن در دوران معاصر به پیش از جنگ جهانی اول برمیگشت، به سمتی رفت که یکباره اینجا یک تکافوی ادلهای در نزاع گفتمانی شکل گرفت و اکنون باید نزاع گفتمانها مقداری کمرنگ شود و اکنون ما باید درباره این گفتوگو کنیم که مثلاً شما کجایید و ما کجاییم و به جای تقابل فرهنگی باید به سمت تعامل فرهنگی رفت و سیاستهای درهای باز از آنجا مطرح شد. در حالی که در یک سمت از گفتار سیاسی ما، مسئله تهاجم فرهنگی مطرح بود. یعنی گفتوگوی تمدنها را کنار تهاجم فرهنگی بگذارید. این تقابل و دوگانهای که در کشور شکل میگیرد را از آنجا میبینیم و بهاصطلاح در این جریان جامعه دوپاره شد که بخشی تمایل به غرب و گفتوگو و تعامل فرهنگی داشتند و بخشی که متهم به توهم توطئه شدند معتقد بودند دستورکار غرب در برابر ایران تعامل نیست و یک تهاجم فرهنگی و طراحی صورت گرفته که به مرزهای تمدنی و فرهنگی ایران حمله شود.
تقریری که ارائه کردید قابلتوجه است، با همه این اوصاف، بعد از تمایل بخشی از بدنه اجتماعی برای گفتوگوی فرهنگی و نه صرفاً سیاسی با غرب، روی کار آمدن دولت آقای احمدینژاد را داریم. دولتی که در مواجهه آشکار با غرب خود را تعریف میکند و بهویژه در دولت اولش نسبت به جبهه مقاومت التفات ویژهای دارد. این وضعیت، مقداری با تحلیل شما در چالش قرار نمیگیرد؟
درست است که ما در گفتار سیاسی همواره تغییر داشتهایم، ولی آن اتفاقی که زیربنایی بود و در زندگی روزمره مردم و توده ملموس بوده مسئله اقتصاد است. ما علیرغم نوسان یا تغییر گفتارهای سیاسیمان، بعد از جنگ در ساختارهای اقتصادیمان تغییر محسوسی در جهت پایداری و استقلال اقتصادی ایجاد نکردیم. باکاک در کتاب مصرفش در تحلیل جامعهشناسی مصرف میگوید: «در کشورهای پساجنگ یا پساتحریم مهم این نیست که به شکل بالفعل چقدر اهل فرهنگ مصرفی هستند؛ مهم این است که چقدر تمایلات مصرفی داشته باشند و به آن سمت بروند که اگر یک افق و روزنهای ایجاد شود به سمت تحقق تمایلات مصرفیشان بروند.» ما بعد از دهه ۷۰، با مشروعسازی سبک زندگی مصرفی و تجملاتی در فرهنگ عامه میبینیم در حوزه رسانه و حتی تلویزیون رسمی، گروههای مرجع و... همگی بهنوعی به دنبال مصرف و تجملند حتی کارگزاران نظام به دنبال آن رفتند و عملاً مشروعیتی نسبت به مسئله فرهنگ مصرفی شکل گرفته است. در نوسازی روانی گفته میشود افراد باید از لحاظ روانی به سمت توسعهیافتگی تهییج شوند. توسعهیافتگی ما بعد از دهه ۷۰ از جنس توسعه اقتصاد وابسته و مصرفی است. ترویج گفتمان اقتصاد مصرفی و نمایش رفاهزدگی و سبک زندگی غربی قابلجمع با شعائر انقلابی نبود. جامعه از این دوران به بعد شاهد تعارض و دوگانگی ارزشی شد. از لحاظ عینی نیز روزبهروز بر شکاف نابرابری اجتماعی و اقتصادی و شدت محرومیت نسبی افزوده شد و عدالت اجتماعی بهعنوان یکی از دالهای اصلی گفتمان انقلاب اسلامی از وضع مطلوب خود فاصله گرفت. امروزه در سبک زندگی برخی مسئولان، در نحوه مواجهه با مسئله زیست متعهدانه و انقلابی و در زیست فرزندان آنها میبینیم که مسئله تمنای مصرف و هویت اجتماعی مبتنی بر مصرف برند و محصولات و کالاهای خاص بهاصطلاح لاکچری، الگوی فراغت و رفتار روزمره موج میزند. این فاصله در سبک زندگی با عموم مردم که اتفاقاً به نمایش هم گذاشته میشود، در جامعه بهعنوان یک دوگانه و تضاد ارزشی مطرح است و بهعنوان یک عامل کاهنده جدی در سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی نسبت به حاکمیت عمل میکند. هرچند هنوز گفتار سیاسی ما گفتار مقاومت و ایستادگی در برابر غرب است، اما کنترلی از حیث این افسارگسیختگی در چنین عرصههایی نهتنها ایجاد نشد، بلکه آمار واردات کالاهای لوکس و مصرفی شدت بیشتری داشته است. به عبارتی ما نیز روی ریل انقلاب مصرفی حرکت میکنیم. اینگلهارت در پیمایش تغییر ارزشها بهخوبی نشان میدهد که در تمام دنیا کشورها از ارزشهای بقامحور به سمت ارزشهای خود بیانگر (ارزشهای سبک زندگی) میروند، این پدیده در جامعه ما هم دیده میشود.
اگر در گذشته این گفتار سیاسی بود که حوزه فرهنگ، اقتصاد را به دنبال خود میکشید، بعد از دهه ۷۰ اتفاقاً اقتصاد میداندار شد و کمکم گفتار سیاسی مجبور شد خودش را با حوزه اقتصاد تنظیم کند. البته تلاشهایی هم صورت گرفت و بخشی از مردم به سبک زندگی یا ایدئولوژی مقاومت واکنش منفی نشان دادند، چه در انتخاب رئیسجمهوری با شعائری مانند عدالت و سادهزیستی و چه شورش سال ۸۸ که به معنایی شورش اشرافیگری بود. در چنین بستری نابرابری اقتصادی و اجتماعی و احساس محرومیت نسبی در جامعه همچنان تداوم پیدا میکند، تدابیر لازم علیرغم وجود فرصتهای نسبتاً مناسب برای بهبود وضعیت تولید و اصلاح ساختار اقتصادی از دست میرود تا اینکه با تحریمهای شدید غرب در اواخر دولت آقای احمدینژاد نهتنها طبقه متوسط بلکه طبقه پایین جامعه هم به دلیل نوسانات اقتصادی شدید در بازار با تنگی معیشت مواجه میشوند. این وضعیتی اقتصادی پدیده انتخاب نامزدی را رقم زد که با وجود گمنامی و تنها بهخاطر نشستن در پایگاه خواسته عموم مردم برای رفع معیشت نه از طریق توزیع بهینه منابع و امکانات بلکه با شعار مذاکره و رفع تحریم و بریدن دستان کاسبان تحریم، برنده انتخابات شود و عملاً میبینیم «معیشت» به نحوی دغدغه میشود که اقتصاد که در شکلگیری گفتار سیاسی تعیینکننده است، یعنی ناامیدی از حل مسئله اقتصاد به شکل درونزا و کاستهشدن از وجوه آرمانی گفتمان اقتصاد مقاومتی و رفتن جامعه به سمت توسعه برونزای اقتصاد و مصرفی شدن بیشتر در نبود یک ساختار مولد و بهینه اقتصادی شکل میگیرد.
این تفوق و در اولویت قرار گرفتن یک نظم اقتصادی درست است که نشانه برتری گفتار اقتصادی بر گفتار سیاسی است؛ اما در این وضعیت، مردم کسی را که سبک زندگیاش با ارزشهایش قرابت دارد انتخاب میکنند چه در دولت مرحوم رئیسی و چه در دولت آقای احمدینژاد؛ آقای دکتر! به نظر میرسد آنجایی که گفتار اقتصادی بر گفتار سیاسی پیروز میشود جایی است که مسئولان ما از زیست ارزشی اوایل انقلاب فاصله گرفتهاند مثلاً مردم میبینند که فرزندان آنها خارج از کشور درس میخوانند یا مسئولی که باید دم از سادهزیستی بزند در منزل خودش در بالاشهر تهران زندگی میکند. با دیدن این فاصله و شکاف میان گفتار سیاسی و سبک زندگی و عدم رعایت ارزشها توسط مسئولان است که مردم ترجیح میدهند ایده مذاکره، معیشت آنها را به سامان برساند، یعنی ضعف نه در مردم که در مسئولان است.
بله، این روند تغییرات کاملاً مشخص است. به قول زیمل این تراژدی فرهنگ است که اتفاق میافتد و رفتارهای عینی که بر ارزشهای ذهنی در حال غلبهپیداکردن است، یعنی کسانی که در گفتار از تولید حرف میزنند خودشان مصرفکننده برند خارجیاند. کسانی که با دست غرب را پس میزنند و با پا به سمت غرب میروند و پدیدههایی مانند مهاجرتها، دوتابعیتی شدن و داشتن گرین کارت و... پیش میآید، یعنی ما متوجه آن ابعاد فرهنگی ناشی از اتخاذ رویکرد مصرفگرایی در اقتصاد تکمحصولی نیستیم. یک اقتصاد تکمحصولی تلاشی در جهت مقاومسازی اقتصادی نمیکند با وجود این همه شعاری که در بحث اقتصاد مقاومتی وجود دارد. مشخص است این اقتصاد توانی برای مقاومت در برابر تحریم ندارد و به سمتی میرود که بسیاری از نیازهای خود را به شکل واردات تأمین کند و این اقتصاد تکمحصولی اجازه انتخاب گفتار مقاومت را نمیدهد و این مقاومت یک شعار میشود. حالا گروههای ذینفع و شکلگیری رانتها هم که سر جای خودش است، گویا با یک غفلت یا شاید خیانت، اصلاح ساختارهای معیوب در دستور کار قرار نمیگیرد و همتی برای آن نیست. در همان دوره که گفتار سیاسی ما گفتار مقاومت بوده، واردکننده بیشترین کالای مصرفی بودهایم. هر وقت گشایشی از بابت مذاکرهای حاصل شده شاهد بودهایم که بیشترین ارزبری ما را کالاهای زینتی و مصرفی به خود اختصاص میدهد. در همین دهه که از حیث تنگی معیشت، تأمین ارز با مشکل مواجه بوده است با تخصیص ارز به کالاهای لاکچری مثل گوشی همراه با برندهای خاص، ماشینهای لوکس و مواد غیرضروری مثل غذای حیوانات خانگی روبهروییم؛ درحالیکه تأمین ارز داروی ما به مشکل برخورده است. این امر نشان میدهد امتداد جامعه مصرفی به سیاستگذار فشار میآورد.
وقتی رفتارهای عینی مسئولان و طبقه قدرتمند اقتصادی و اجتماعی با واقعیات تطابقی نداشته باشد، این وضعیت مسئلهای را رقم میزند که مردم، ایدهها، روشها و راهکارهای درونزای اقتصادی را از مسئولان نمیپذیرند؛ چراکه آنچه عینی و ملموس است همین اختلاف و شکافی است که پیشآمده. اصلاً آن مسئولی که فرزندش در خارج به سر میبرد، خودش گرینکارت دارد و در سبک زندگی طبق معیارهای رقیب ما و وابسته به او زیست میکند، چطور میتواند ما را از حیث اقتصادی مولد کند. چطور میخواهد بانک و سیستم بروکراتیک را اصلاح کند، لذاست که مردم ترجیح میدهند با ایده مذاکره کمی وضعیت معیشتی خود را تعدیل سازند.
بله، اکثر کارشناسان اقتصادی میگویند مسئله تحریم در شرایط واقعی نهایتاً ۲۰ تا ۲۵ درصد تأثیر داشته، اما از لحاظ روانی تأثیر زیادی داشته است. آیا در همین بحثهای سرمایهگذاری خارجی که مطرح شد از حیث ساختاری چنین ظرفیتی وجود دارد؟ هنگامی که زیرساخت اقتصادی ما متناسب با یک اقتصاد پیشرفته تولیدی شکل نگرفته است. ما یک اتمسفری بعد از دهه ۷۰ خلق کردیم که مدام در توسعه تمایلات مصرفی دمیده است. این تنها در بخش اجرایی کشور نیست. شما عملکرد نهادهای حاکمیتی مثل صداوسیما را ببینید تا همین امروز بیشترین نقش را در روحیه مصرفگرایی و مصرف کالای لوکس بلاشک همین صداوسیما داشته، یعنی سبک مصرفی را مشروع کرده است. وقتی یک بچه اهل سیستان که در کپری در زیستبوم خودش برنامه تلویزیون ما را میبیند از تصاویر سریالها تا تصاویر و دکور برنامهها ادراکش چه تغییری میکند؟ هر وقت نگاه میکنید به دادههای مرکز آمار، میبینیم روستاها هم در حوزه مصرف به سبک زندگی شهری شبیه شدهاند، درحالیکه هرکدام از اینها اقتضائات خاص خودشان را دارند.
برخلاف ما، تجربه آلمان و ژاپن پس از جنگ اصلاً اینگونه نیست. آنها پس از جنگ به سمت یک سازندگی ناشی از ایدئولوژی مقاومت اقتصادی رفتند، یعنی در گفتار سیاسی، بحث تولید و خودکفایی اقتصادی اهمیت مییابد. متأسفانه این باور در عمده مسئولان ما ایجاد نشد که مسیر درست، اصلاح اقتصادی و بهبود وضعیت معیشت مردم، درونزا شدن توسعه و اجرای سیاستهای تولید محور و انتخاب واقعی اقتصاد مقاومتی بهعنوان گفتار سیاسی دولتهاست.
وضعیت شعارهایی مثل عدالت و مقاومت در نسبت با ایده مذاکره با توجه به رویکردهای دولتهای مختلفی که در جمهوری اسلامی داشتهایم، چگونه است؟
خاستگاه شعار عدالت از کی مطرح بوده است؟ عدالت از رکنهای اصلی مطالبه عمومی در انقلاب اسلامی بوده و هدف اصلی حکومت اسلامی هم تحقق عدالت است. اما از کجا تبدیل به یک مطالبه عمومی میشود؟ ما از سال ۸۴ و اواخر دولت آقای خاتمی میبینیم این شعار در فضای عمومی جامعه پررنگ میشود هر چند بحث پیرامون آن توسط نخبگان از همان دهه هفتاد بروز و ظهور پیدا کرده و خیلی از نخبگان اقتصادی و فرهنگی هشدارها را نسبت به ایجاد یک ناترازی و شکاف اقتصادی داده بودند.
تحلیل شایع آن روزهای تکنوکراتها به عنوان کارگزاران تغییر این بود که بگذار چرخ توسعه بچرخد ولو اینکه عدهای در زیر این چرخ له شوند. مانیفست مکتب نیاوران را که بررسی کنید، میبینید این سیاست آن زمان برای کشور اتخاذ شده بود. در خداحافظی از دولت آقای هاشمی، رهبر انقلاب فرمودند درست است که پیشرفتهای زیر ساختی صورت گرفته، اما در عدالت اجتماعی عقبماندهایم. این سیاست اقتصادی در دولت آقای خاتمی نیز ادامه پیدا کرد مسئله حائز اهمیت اینجاست که این سیاست اقتصاد دارد خودبهخود گفتمان سیاسی - فرهنگی متناسب با خود را نیز رقم میزند. وقتی ارزشهای اقتصادی به نفع سبک زندگی غربی دگرگون شود، طبیعی است که زهد و قناعت در این میان دیگر ارزشهای واپسگرا برای اقتصاد هستند و ما باید به سمت یک نمایش ثروت و منزلت ناشی از آن برویم. نوع تبلیغات آن زمان مثل بانکها را ببینید. این انتظارات فزایندهای که توسط دستگاههای فرهنگی – رسانهای تبلیغ و ترویج شده و به قول رابرت مرتون [جامعهشناس]بمباران تبلیغاتی برای پیشرفت فردگرایانه اقتصادی ذیل یک ایدئولوژی کاملاً لیبرال به سمت یک رقابت اقتصادی حتی در بین اعضای یک خانواده.
ادبیات روزنامههای رایج آن زمان را مرور که میکنید حرف زدن از ایثار و مقاومت تبعات جدی داشت و افراد برچسب میخوردند. نوع مقالات دهه هفتاد شهید آوینی در نقد توسعه را ببینید یا انتقادهای کسانی مانند سیداحمد خمینی از لجامگسیختگی سیاستهای اقتصادی به بهانه خصوصیسازی و اقتصاد غیر دولتی، همه این تغییرات را نشان میدهد. این نابرابری خودش را به دولت آقای خاتمی منتقل کرد و این شکاف بیشتر شد، هر چند از جهت معیشت شاید وضعیت بهتر و مناسبتتر بود؛ اما تحقق منزلت به واسطه نمایش رفاه، حاکم شدن ایدئولوژی مصرف را رقم زد و رفاه مساوی با مصرف شد. مقاومت در ساختار اقتصادی یعنی رفتن به سمت تولید و خودکفایی که در مقابل تحریم کشور بتواند یک تابآوری و مقاومتی از خود نشان دهد. ولی رفاه با مصرفگرایی و هویت مبتنی بر مصرف تعریف شد. بخش قابلتوجهی از مدافعین نظام دیدند که ارزشها در جامعه دارد دگرگون میشود و تمنای عدالتی که در گفتمان عمومی جامعه در دولت احمدینژاد ایجاد شد احیای ارزشهای انقلاب اسلامی بود. دغدغه بسیاری از مردم حفظ آن ارزشها مثل سادهزیستی مسئولان و تحقق عدالت بود.
نوع تکنوکراسی حاکم در دولت آقایان هاشمی و خاتمی و جریان روشنفکری که فاصله جدی با فضای ادراکی جامعه داشت خودبهخود عدالت را تبدیل به یک مطالبه ملی کرد. مردم باور داشتند و میخواستند از مسیر طرح عدالت وضعیت بسامان شود. این گفتمان و فضا بود که منجر به استقرار دولت نهم با شعار عدالت اجتماعی و سادهزیستی مسئولان شد. هر چند در ادامه همان طور که پیشتر اشاره شد از فرصتها و امکانات به نحو شایسته استفاده نشد، توسعه درونزا، بهبود معیشت و اقتصاد و عدالت اجتماعی وضعیتی شعارگونه به خود گرفت و مؤلفههای کلان اقتصاد مثل مسکن، اشتغال، خودرو و...، عملاً روزبهروز دستنیافتنیتر شدند.
یعنی به همان نسبتی که ایده تولید مبتنی بر راهکارهای درونزا تضعیف میشود، به همان نسبت تمایلات مصرفی بیشتر میشود.
بله؛ تمایلات دارد به جامعه تزریق و پمپاژ میشود و از این سو هم ما فاقد یک اقتصاد تولیدمحور هستیم بنابراین راهحل ساده آن واردات میشود و این مسئله هم مشکل تأمین ارز را شکل داد.
میتوان گفت در این نقطه است که تمایل به مذاکره با دشمن به مطالبهای جمعی تبدیل میشود؟
بله؛ تنگناهای معیشتی و تمایلات سرکوب شده در حوزه مصرف که امکان تحقق در این وضعیت را نداشته است. این در تضاد با نوع تنظیم سیاستهای اقتصادی در کشورهایی مانند هند، چین و آلمان است که یک دورهای مقاومت کرده و از پس کار برآمدند. در واقع آنها همان رفاه مادی را به واسطه مقاومت به ارمغان آوردند.
وقتی مردم عادی میبینند بخش قابل توجهی از مسئولان از آن گفتار مقاومت عبور کردهاند و سمت رقابتهای اقتصادی رفتهاند، خوب تکلیفشان مشخص است. این وسط یک شاخه دلالی اقتصادی در سکه، ارز، بورس و مسکن رشد کرد و وامهای کلان بانکی هم شکل گرفت. رقابت روز افزون فردگرایانه برای موفقیت پولی به مثابه منزلت اجتماعی. خب این با خاستگاه انقلاب اسلامی در تضاد خیلی جدی است که حامل ارزشهای فرهنگی جمعمحوری، ایثار و گذشت بوده است. در این فضا فرد بین معیشت خودش و بازار نگاه میکند و میبینید جامعه نتوانسته یک نمودی از اقتصاد مقاومتی را در برابر این موج از تحریمها نشان دهد و مسئولان و مدیران خودشان را کنترل کنند و نشان دهند در مقابل ارزشهای مادی قناعت میکنند. خیلیها در پی استفاده رانتی از موقعیت و کشاندن خود به وضعیت بالای اقتصادی بوده، ارزشهای انقلابی مانند سادهزیستی و خدمت و ایثار نه تنها دیده نمیشود، بلکه دستورکار گویا نمایش اشرافیگری است.
ما اینجا چند ابهام داریم؛ در ابهام اول ما فضایی را داریم که شما ترسیم کردید، در این فضا گرفتار سیاستمدارانی شدهایم که به سمت یک رویکرد مذاکرهمحور میروند، اما در عین حال دولتهایی را داشتیم که پیگیر ایده تولید بودهاند که متأسفانه هر دو رویکرد ناکام ماندند. یعنی هم دولت برجام و هم دولت احمدینژاد و رئیسی. میتوان گفت بخشی از این ناکامی به دلیل کارشکنی در داخل و بخش دیگر به دلیل ناتوانی خود دولتهاست. گویی ما در وضعیتی قرار داریم که نتوانستهایم سیاستمداران و حکمرانانی را تربیت کنیم که با ایده تولید بتوانند مشکلات را رفع کنند. در این شرایط مردم چارهای ندارند جز اینکه گشایش اقتصاد و معیشت را در فضای تحریمهای دامنهدار در ایده مذاکره جستوجو کنند. این تحلیل چقدر درست است؟
در اقتصاد تحریمی، خیلیها به واسطه شرایط غیرشفاف میتوانند به یک رانت یا یک نوع انحصار در واردات یا صادرات برسند. خیلیها از قبل تحریم منافع قابلتوجهی داشتهاند. پدیده بابک زنجانی و چای دبش را ببینید. خب مردم میگویند سختی تحریم فقط برای ماست و برای دیگران آورده اقتصادی و داشتن امضای طلایی است. این مسئله در سرمایه و اعتماد اجتماعی ما تأثیر بسیار منفی داشته داشته است. دادههای پیمایشهای سرمایه اجتماعی نشان میدهد که از دهه هشتاد یک شیب افت سرمایه و اعتماد اجتماعی در سطوح خرد، نهادی و کلان داشتهایم. در این شرایط بیثباتی و رانتیر اقتصادی، تولیدکننده تنها کارش نمایشی میشود. شما به آمار تعطیلی کارگاههای تولیدی در این بازه زمانی نگاه کنید. چقدر کارگر بیکار در بخش تولیدی داشتیم و چقدر حجم کالای قاچاق افزایش پیدا کرده است. مجموع همه این مسائل مردم را قانع میکند که مذاکره برای رفع تحریم انحصار را از بین میبرد، شفافیت ایجاد میکند و مردم فکر میکنند راه کوتاه برای گشایش از طریق رفع تحریم است.
از سوی دیگر ایده مذاکره و رفع تحریم در دولت جناب روحانی تبدیل به محور اصلی سیاست داخلی و خارجی میشود. جالب اینکه در کنار ایده مقاومت جمهوری اسلامی، مذاکره و برجام بهعنوان درس وارد کتاب یا موضوع انشای ملی شده و آب و خاک و... همه منوط به برجام شد. طوری که این مسئله انگار بزرگترین فتحالفتوح تاریخ ایران بوده است. دشمن این را خوب میفهمد. این افول سرمایه اجتماعی ما و انتخابات پسابرجامی، ناشی از شکست و سرخوردگی در انتظارات و توقعات است. قرار بود برجام حلالمسائل شود ولی وضع اسفناکی را رقم زد. نتیجه آن شکست توقعات و سرخوردگی تشویش، کاهش سرمایه اجتماعی و امید و آنومی مضاعف در جامعه بود.
این آنومی مقوم ایده مذاکره و بازتولیدکننده آن است؟
بله؛ آنومی وضعیتی است که در آن از یک سو محرومیت نسبی و تمایلات مصرفگرایانه به شدت توسعه پیدا میکند و از سوی دیگر جامعه ظرفیت پاسخ به جبران محرومیتها و برآوردهشدن تمایلات را ندارد و در یک رقابت فردگرایانه اقتصادی، اکثر افراد دچار سرخوردگی و ناکامی منزلتی میشوند. تازه این در شرایط اقتصادی عادی است و نه اقتصاد رانتیر ناشی از تحریم و وجود اژدهای هفتسری مانند فساد.
از مذاکرات آخال به این سو، مذاکره برای انسان ایرانی همواره بوی شکست داشته است و جز در دوره دکتر مصدق، در هیچ مقطعی نبوده که ما مثلاً پیروز از صحنه مذاکرههای سیاسی خارج شویم. در عین حال با پیشرفت انسان ایرانی و شکل گرفتن نظام دانشیاش میبینیم که این نظام دانشی عمدتاً نسبت به مسئله مذاکره بیالتفات بوده است. یعنی به رغم این که ایده مذاکره از راهکارهای همواره فعال در سیاست خارجی و دستگاه دیپلماسی بوده ولی هیچوقت نه رفتار مذاکرهای وزارت خارجی و نه متونی که متون حقوقی مذاکرات ما بودهاند و نه پیامدهای سیاسی اجتماعی و اقتصادی مذاکرهها و زمینههای شکلگیری مذاکره در دستگاه تحلیلی علوم انسانی ما جایی ندارد. ما یک کتاب منتشر شده مربوط به سرمستی اولیه تصویب برجام را داریم که اصحاب آکادمی به شکل رؤیاپردازانهای همه امور را به برجام نسبت میدهند و آن را فتحالفتوح میپندارند؛ در حالی که در اواخر دولت آقای روحانی برجام نه تنها حاصل نمیشود که به تعبیر شما موجب یک آنومی مضاعف در جامعه میشود. دلیل این کم التفاتی دستگاه دانشی ما به مذاکره چیست؟
در ساختارهای دانشی ما چه ادبیاتی در حمایت از مقاومت شکل گرفته یا توانسته یک روایت و صورتبندی پویا از سیاست خارجی ما ارائه دهد به عنوان مثال چرا از دوگانه مبتنی بر تولید و دیپلماسی یا دوگانه راهحلهای درونزا و دیپلماسی فراتر نمیرویم؟
به این سادگی نیست و به این شدت و حدت هم نباید باشد. خود ساخت مصرفی و رانتیر اقتصاد این بلا را ایجاد کرده که اقتصاد شرطیشده را تولیدکرده است و طبعاً همه اقتصاد برمیگردد به مسئله دلار که تنظیم شرایط اقتصادی کشور با تصعید، نزول و تثبیت نرخ دلار بهشدت گره میخورد. چون ما یک اقتصاد پویا نداریم و از تکمحصولی بودن خلاص نشدهایم و دانشبنیان نشدهایم. دانشگاههای ما از بدو تأسیس بهویژه در مناسبات اجتماعی و فرهنگی بیش از اقتصاد ما مصرفی بودهاند. این یک حرف خیلی جدی است. نسبت بین جامعه و دانشگاه ما یک نسبت قابلتوجه و قابلاعتنایی نیست و این ربطی به این جناح و آن جناح ندارد. این اظهار بسیاری از اندیشمندان حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی است. شکلگیری نظام دانش ما در یک وضعیت عقبماندگی بوده که در همین وضعیت هم مانده است. در حوزه علوم انسانی نه تنها در مسئله مذاکره بلکه خیلی از مسائل منطقهای و جهانی (مثل ماجرای غزه) نیز به نحو شایسته در میدان نیستیم. این یک ضعف درونی است، ناشی از دور بودن از واقعیت زندگی جامعه ایرانی است که این طرز تحلیل را ایجاد کرده است. ما با یک شبهعلم در دانشگاهمان مواجهیم. بحث دانشگاه خیلی فراتر از مسئله مناسبات سیاسی است. ما از مصرفی و تقلیدی بودن دانشگاه رنج میبریم و بخش دیگر هم برمیگردد به این که نهاد علم ما نسبتی با مسائل جامعه در دیالکتیک بین نهاد قدرت و سیاست پیدا نکرده است. نهاد علم ما از اقتدار لازم برخوردار نیست و از خودبیگانگی در کنه خود رنج میبرد و نهاد اجرا در کشور هم اهتمامی به آموزش و نهاد علم ندارد. نهاد علم یک نهاد هزینهبر شناخته میشود نه به عنوان یک نهاد پیشرو و پیشران. این که ایده دانشگاه در ایران منطبق با شرایط ایران نیست خیلی جدی است. ما بعد از چهل و هفت سال از انقلاب هنوز دو واحد درس در مسئله اقتصاد مقاومتی یا حتی شرایط تحریم نداریم. ما هنوز در تدریس جغرافیای جهان تدریس میکنیم در حالی که دانشجوی ما درکی از جغرافیای منطقه خودمان ندارد. کمبود اطلاعات، داده و شفافیت هم هست و ما با مسائل غالباً فرمیک برخورد میکنیم. سهم دانشگاه در دستگاه تصمیمساز و تصمیمیاری دولت به عنوان یک نهاد، بسیار ناچیز است. هنوز ما در مسئله گفتوگو درباره حکمرانی خیلی فاصله جدی با مطلوبمان داریم. در قضیه برجام همین کتاب «ایران پساتوافق» را ببینید که امروزه بعد از ۱۰ سال از خروج ترامپ از برجام وقتی به وضع افراد و جامعه نگاه میکنیم کاش از همین افراد که نامشان در این کتاب است بپرسند که بعد از این ۱۰ سال چه شد که این وضع سرخوردگی و سرمایه اجتماعی و بنبستها پیشآمد و شما بر اساس کدام واقعیات و محاسبات وضعیت پساتوافق را اینگونه تحلیل کردید و چه تصویری از طرف مقابل به شما مخابره شد که اینگونه راحت اظهارنظر کردید؟ به نظرم این مسئله در این دوره مذاکرات تدبیر بهتری شده و رئیسجمهور در چهارچوب بازی میکند و متوجه است که آن خوشبینی مبتذل نباشد و آن شادیها و کارناوالها را شاهد نیستیم. چه بسا پیوند زدن شرایط داخلی با مذاکره در دولت آقای روحانی اگر اتفاق نمیافتاد سرنوشت دولت ایشان بهتر رقم میخورد.
منبع: فرهیختگان