مخاطب ۲۴، «سنگ از پشت نمازم پیداست همه ذرات نمازم متبلور شده است من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد ، گفته باشد سر گل دسته ی سرو.» در تاریخ معاصر ادبیات فارسی، کمتر شاعری را میتوان یافت که همچون سهراب سپهری، نهتنها در عرصهی شعر، بلکه در شیوهی اندیشیدن و نگاه به جهان تأثیرگذار بوده باشد. نام او فراتر از محدودهی ادبیات، به مثابه نمادی از نوعی زیست شاعرانه، تفکر شرقی و عرفان درونی در فرهنگ ایران معاصر باقی مانده است. سالروز تولد او، فرصتی است برای بازاندیشی در جهان بینی انسانی و زیباییشناختی شاعری که از دل سکوت، به گفتوگویی عمیق با هستی میپرداخت.
سهراب سپهری در پانزدهم مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان، در خانوادهای اهل فرهنگ چشم به جهان گشود. فضای طبیعی و اقلیمی کاشان، از همان آغاز در ذهن او نقش بست و بعدها در شعر او به جوهری معنوی تبدیل شد. او از کودکی روحی حساس و خیالپرداز داشت و از همان سالها به نقاشی و تامل در طبیعت علاقهمند بود. دوران تحصیل را در دانشسرای عالی تهران، فلسفه و نقاشی آموخت و با سفر به کشورهایی همچون هند، ژاپن و فرانسه، از اندیشههای شرقی و مکتبهای زیباییشناسی غرب متاثر گشت. حاصل این مواجههها، شکلگیری نوعی نگاه تلفیقی بود که در شعر و نقاشی او به صورت وحدتی میان حس و معنا، شرق و غرب، و سادگی و تفکر نمود یافت.
اگر نیما یوشیج، زبان شعر فارسی را از قید و قالبهای سنتی رها نمود، سهراب سپهری کوشید روح انسان را از اسارت عادت و روزمرگی آزاد سازد. در شعر او، کلمات وسیلهی اطلاع رسانی نیست، بلکه ابزاری برای دیدن و زیستن است.
هنگامی که میگوید:
«چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
سخن از تغییر در شیوهی ادراک جهان دارد؛ دعوتی است به انقلاب در نگاه، به رهایی از دیدن عادت زده و بازگشت به بینایی نخستین. در منظومهی فکری سپهری، مسئلهی اصلی انسان معاص ناتوانی در دیدن است؛ از همین رو، شعر او کوششیست برای بازگرداندن انسان به لحظهی شفاف مشاهدهی هستی. سهراب در ظاهر، از دغدغههای اجتماعی و سیاسی زمانه فاصله دارد، اما این سکوت ناشی از بیتفاوتی نیست. در عصری که شعر بسیاری از شاعران همدورهاش میدانی برای اعتراضهای اجتماعی بود، او راهی دیگر برگزید؛ راهی مبتنی بر اعتراض درونی به خشونت، اضطراب و ازخودبیگانگی انسان مدرن. سپهری در برابر آشوب بیرونی بر زیبایی، تامل و سادگی تکیه زد. از این منظر نظرات سهراب نوعی مقاومت فرهنگی است؛ مقاومتی نرم و عمیق در برابر زوال معنویت انسان مدرن.
جهان شعری سپهری از عناصر طبیعی و مفاهیم سادهای تشکیل شده که در عمق خود حامل معناهای فلسفیاند. درخت در منظر سپهری نماد رشد؛ آب نشانهی پاکی و حیات؛ پرنده رمز رهایی و کودک مظهر فطرت نخستین انسان است. در میان این نمادها، «آب» جایگاهی ویژه دارد. سپهری بارها از آب سخن گفته و هر بار لایهای تازه از معنا را در آن آشکار نمود. در شعر معروف «صدای پای آب»، آب به صورت تمثیلی از حیات و حضور الهی درمیآید:
«من صدای نفس باغچه را میشنوم.»
در این تصویر، طبیعت امتداد وجود انسان است. سهراب شاعری طبیعتگراست، اما نگاه او به طبیعت، صرفا نگاه توصیفی یا رمانتیک نیست. او درخت و چمن و پرنده را نه تنها میبیند، بلکه میفهمد. نگاه او به جهان، نگاهی وحدت انگار است که از عرفان اسلامی و فلسفهی شرق دور تأثیر پذیرفته است. از این رو، مرز میان انسان و طبیعت درشعرهای سهراب از بین میرود. هنگامی که میگوید:
«من مسلمانم. قبلهام یک گل سرخ است»
از ایمانی سخن میگوید که فراتر از آیینها و مرزهای دینیست؛ ایمانی بر پایهی ادراک حضور خدا در همهچیز. این نگرش، از یک سو امتداد عرفان ایرانی و از سوی دیگر، تلاشی برای بازتعریف معنویت در عصر مدرن است.
در دهههای میانی قرن بیستم، جامعهی ایران درگیر نوسازی، تحولات اجتماعی و بحران هویت بود. بسیاری از شاعران و نویسندگان آن دوران در پی یافتن معنای آزادی، عدالت یا تجدد بودند، اما سپهری به دنبال خود انسان میگشت. از دید او، اصلاح جهان بیرون بدون تحول درون ممکن نیست. در سطرهای مشهورش از شعر «اهل کاشانم» چنین میگوید:
«اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.مادری دارم، بهتر از برگ درخت…»
در این سادگی آشکار، نوعی ژرفای معنوی نهفته است. او جهان را از منظر فروتنی میدید؛ زیرا در سادگی، حقیقت پنهان است.
از منظر فرهنگی، سهراب سپهری یکی از چهرههای برجستهای است که توانست پیوندی میان شعر و نقاشی، و میان سنت شرقی و زیباییشناسی مدرن برقرار کند. در آثار نقاشی او، همان روح لطافت و خلوتی که در شعرهایش جاری است، حضور دارد. رنگهای کمفروغ، خطوط نرم و فضاهای تهی در تابلوهایش، همان احساسی را منتقل میکند که از خواندن شعرهایش برمیخیزد: حس سکوت، تامل و تداوم در لحظه. چنین هماهنگی میان دو هنر در وجود چنین انسانی، نشانهی روحی است که به وحدت باور دارد؛ وحدتی که سرچشمهی زیبایی و معناست.
سپهری افزون بر جنبهی هنری، حامل پیامی فرهنگی و تمدنی برای زمانهی ماست. او به ما میآموزد که مدرنیته، اگراز معنا و اخلاق تهی شود، به پوچی میانجامد. در جهان معاصر که در آن سرعت، مصرف و هیاهو جای تأمل را گرفته است، سهراب با زبانی آرام و بیادعا ما را به درنگ، به سکوت و به بازگشت به خویش دعوت میکند. شعر او، تلاشی است برای پیوند دوبارهی انسان با طبیعت و بازگرداندن معنویت به زندگی روزمره.
با این حال، زندگی سهراب خالی از اندوه نبود. سپهری روحی تنها و دروننگر داشت و اغلب از هیاهوی جامعه فاصله میگرفت. دوستانش از سکوت، انزوا و نگاه اندوهگین او بسیار گفتهاند. سرانجام در اردیبهشتماه ۱۳۵۹، در پنجاه ودو سالگی، بر اثر بیماری درگذشت. با این حال، مرگ جسمانی او پایان راه نبود؛ زیرا از آن پس، سهراب بدل به اسطورهای فرهنگی شد. شعرش، همچون زلال آب، در جان نسلهای بعدی جاری ماند و هنوز نیز برای خوانندهی امروزی، طراوت و معنا دارد.
بازخوانی سهراب سپهری در روزگار کنونی، بیش از یادکرد از یک شاعر، بازاندیشی در نوعی جهانبینی است. جهانبینیای که سه محور اصلی دارد: طبیعت، اخلاق و ایمان. اگر جامعهی امروز گرفتار خشونت، شتاب و فراموشی معناست، شاید بازگشت به نگاه سپهری بتواند ما را به آرامش و تأمل نزدیکتر کند. در فرهنگی که گاه معنویت در آن به شعار تقلیل یافته مییابد، سهراب یادآور تجربهی زیستهی ایمان است؛ ایمانی که در مهر به انسان و در تماشای زیبایی جهان تحقق مییابد.
سهراب سپهری از خدا سخن میگفت، اما نه خدای دوردست و دستنیافتنی، خدای سهراب خدایی حاضر در ذرات هستی است. در نگاه او، پروردگار در هر چیز جلوه دارد؛ در برگ درخت، در صدای آب، در لبخند کودک. چنین نگرشی، ضمن پیوند با عرفان اسلامی، متأثر از فلسفهی بودایی و ذن شرقی نیز هست و همین ویژگی، شعر سپهری را به تجربهای جهانی بدل کرده است.
در یکی از سطرهای ماندگارش میگوید:
«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.»
این بیان، عصارهی فلسفهی زیست است: فهم جهان از راه حضورعاشقانه، نه تحلیل عقلانی. در عصر علم و تکنولوژی که همهچیز را به جزءهای قابل سنجش تقسیم کرده است، سهراب از وحدت، حیرت و عشق سخن میگوید. در جمعبندی میتوان گفت، سهراب سپهری صرفا شاعر یا نقاشی برجسته نبود، بلکه حامل پیامی فرهنگی برای انسان معاصر بود. او ما را به بازگشت به خود، به طبیعت و به خدا دعوت میکرد. در جهانی که حقیقت در هیاهوی خبرها و تصویرها گم میشود، سهراب همچنان صدایی آرام، اما نافذ است؛ صدایی که میگوید:
«من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد. وقتی از پنجره میبینم حوری، دختر بالغ همسایه پای را در گودال آب میشوید…»
در این اندوه لطیف، نوعی شفقت و انساندوستی موج میزند؛ اندوهی از سر عشق.
تولد سهراب سپهری، یادآور تولد نگاهی است که میخواهد جهان را نه با تملک، که با تماشا درک کند. شاعری که میان هیاهوی قرن، از صدای پای آب گفت؛ و هنوز، هر بار که نسیمی از کاشان میوزد، صدای آن آب در ذهن فرهنگ ایرانی طنین میافکند.