مخاطب۲۴، سحرگاه دوشنبه، سوم شهریور ۱۳۲۰، تهران در سکوت و بیخبری فرو رفته بود. شهروندان از خواب برخاستند، بیآنکه بدانند سرنوشت کشورشان در اتاقهای جنگ لندن و مسکو رقم خورده و ارابههای جنگ جهانی دوم، بیاعتنا به اعلام بیطرفی ایران، به سمت مرزهایشان در حرکت است. نخستین غرشها، نه از رادیو، که از آسمان شنیده شد. هواپیماهای شوروی بر فراز تبریز و انزلی و همزمان، نیروهای بریتانیایی از مرزهای جنوبی و غربی، خاک ایران را درنوردیدند. ارتشی که رضاشاه با صرف بودجهای هنگفت برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور ساخته بود، در کمتر از چند روز فروپاشید. خیابانها مملو از سربازان سرگردان و مردم هراسان شد. این تنها یک تهاجم نظامی نبود؛ بلکه فروپاشی غرور ملی و آغاز دورهای از هرجومرج، قحطی و دخالت مستقیم بیگانگان بود که حافظه تاریخی ایرانیان را برای همیشه زخمی کرد. اشغال ایران توسط متفقین، نه یک حادثه، که برآیند منطق بیرحمانه قدرت در روابط بینالملل و موقعیت ژئوپلیتیک کشوری بود که میان منافع قدرتهای بزرگ گرفتار آمده بود.
برای درک چرایی اشغال ایران، باید به نقشه جنگ جهانی دوم و جایگاه استراتژیک ایران در آن نگریست. با حمله هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ (تیر ۱۳۲۰)، جبهه شرق به مهمترین و خونینترین کارزار جنگ بدل شد. شوروی برای مقاومت در برابر ماشین جنگی آلمان نازی، نیازمند سیل بیپایانی از تجهیزات، مهمات و تدارکات از سوی متفقین، یعنی بریتانیا و آمریکا، بود. راههای دریایی شمالی به دلیل حضور زیردریاییهای آلمانی ناامن و مسیر اقیانوس آرام نیز طولانی و پرخطر بود. در این میان، ایران با برخورداری از راهآهن سراسری که خلیج فارس را به دریای خزر متصل میکرد، به کوتاهترین، امنترین و کارآمدترین مسیر برای ارسال کمکها به شوروی تبدیل شد. این مسیر که بعدها «پل پیروزی» لقب گرفت، نقشی حیاتی در شکست نهایی آلمان نازی و اشغال ایران توسط متفقین ایفا کرد.
عامل دوم، نفت بود. شریان حیاتی ماشین جنگی متفقین از نفت خاورمیانه، بهویژه نفت ایران که تحت کنترل شرکت نفت ایران و انگلیس بود، تغذیه میشد. هرگونه اخلال در تولید و صادرات این منبع استراتژیک یا احتمال افتادن آن به دست نیروهای محور، برای بریتانیا فاجعهبار بود.
در چنین شرایطی، سیاست اعلام بیطرفی ایران از سوی رضاشاه، اگرچه در ظاهر تصمیمی منطقی برای دور نگهداشتن کشور از آتش جنگ بود، اما در عمل فاقد ابزارهای لازم برای اجرا بود. رضاشاه که با تکیه بر ناسیونالیسم و مدرنیزاسیون، به دنبال ایجاد یک نیروی سوم در برابر نفوذ سنتی روسیه و بریتانیا بود، روابط اقتصادی و فنی گستردهای با آلمان برقرار کرده بود. حضور صدها متخصص و مهندس آلمانی در پروژههای صنعتی و زیربنایی ایران، بهانهای طلایی به دست متفقین داد. آنان این حضور را پوششی برای فعالیتهای جاسوسی و خرابکارانه به نفع آلمان نازی تلقی کرده و خواستار اخراج فوری تمامی اتباع آلمانی شدند. تعلل رضاشاه در پاسخ به این درخواست، که ناشی از هراس از واکنش آلمان و تمایل به حفظ موازنه بود، به مثابه چراغ سبزی برای تهاجم نظامی تلقی شد. بیطرفی ایران در عمل نادیده گرفته شد، زیرا این کشور فاقد قدرت نظامی بازدارنده و حمایت دیپلماتیک بینالمللی برای دفاع از موضع خود بود که نتیجه آن اشغال ایران در جنگ جهانی دوم بود.
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم پیامدهای عمیق و چندلایهای داشت که میتوان آن را در سه بعد اصلی بررسی کرد:
۱. بعد نظامی: تهاجم از شمال توسط سه ستون ارتش سرخ شوروی و از جنوب و غرب توسط نیروهای بریتانیایی و هندی تحت امر آنها صورت گرفت. نیروی دریایی ایران در خلیج فارس در ساعات اولیه مقاومت، با غرق شدن ناوهای ببر و پلنگ، عملاً از هم پاشید. نیروی هوایی نیز توان مقابله با جنگندههای متفقین را نداشت. مقاومتهای پراکنده و شجاعانه مرزبانان و برخی لشکرها، به دلیل عدم فرماندهی منسجم و برتری مطلق نظامی دشمن، به سرعت در هم شکست. ارتش نوین رضاشاه که بیشتر برای سرکوبهای داخلی طراحی شده بود تا جنگی تمامعیار، در عمل کارایی خود را از دست داد و فروپاشی سریع آن، ضربهای روانی بر پیکره حاکمیت و ملت بود.
۲. بعد سیاسی: هدف اصلی سیاسی متفقین، برکناری رضاشاه و روی کار آوردن حکومتی کاملاً همسو با منافع خود بود. آنها با پیشروی به سوی تهران، فشار را بر شاه افزایش دادند. در این میان، محمدعلی فروغی، سیاستمدار کارکشتهای که مغضوب رضاشاه بود، به عنوان نخستوزیر منصوب شد تا بحران را مدیریت کند. فروغی با درک واقعیتهای صحنه، مذاکره با سفارتخانههای بریتانیا و شوروی را آغاز کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که تنها راه حفظ تمامیت ارضی ایران و بقای سلطنت پهلوی، کنارهگیری رضاشاه است. در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه با امضای استعفانامه، قدرت را به پسرش محمدرضا پهلوی واگذار کرد و فردای آن روز، برای همیشه ایران را به مقصد تبعیدی ترک گفت. این تغییر، آغازگر دورهای از بیثباتی سیاسی، باز شدن فضای سیاسی نسبی، و رقابت شدید قدرتهای خارجی برای نفوذ در دربار و دولت جدید بود.
۳. بعد اجتماعی: برای مردم عادی، اشغال به معنای آغاز یک دوره سیاه از قحطی، گرانی و ناامنی بود. حضور دهها هزار سرباز خارجی، نیاز به تأمین آذوقه آنها، و از همه مهمتر، در اختیار گرفتن شبکه حملونقل کشور (کامیونها و راهآهن) برای انتقال تجهیزات به شوروی، سیستم توزیع مواد غذایی را فلج کرد. گندم و سایر مایحتاج اولیه کمیاب شد و قیمتها به شکلی سرسامآور افزایش یافت. قحطی و سوءتغذیه، زمینه را برای شیوع بیماریهایی، چون تیفوس فراهم کرد و جان هزاران نفر را گرفت. «شورش نان» در تهران در آذر ۱۳۲۱، تنها یکی از نمودهای این فاجعه اجتماعی بود. علاوه بر این، فروپاشی اقتدار دولت مرکزی به رشد ناامنی، راهزنی در جادهها و قدرت گرفتن مجدد برخی خوانین محلی منجر شد. حس تحقیر ناشی از حضور سربازان بیگانه در شهرها و ناتوانی دولت در تأمین ابتداییترین نیازهای شهروندان، زخمی عمیق بر روان جامعه ایران بر جای گذاشت.
اشغال ایران توسط متفقین نقطه عطفی در تاریخ معاصر بود که پیامدهای بلندمدت آن دههها ادامه یافت.
سقوط رضاشاه و آغاز سلطنت محمدرضا شاه: دیکتاتوری بیستساله رضاشاه که با حمایت خارجی آغاز شده بود، با اراده همان خارجیها نیز به پایان رسید. محمدرضا شاه جوان در شرایطی به قدرت رسید که اقتدار پدر را نداشت و تا سالها تحتالشعاع نیروهای سیاسی داخلی و قدرتهای خارجی بود.
باز شدن فضای سیاسی: با سقوط دیکتاتوری، فضای سیاسی بسته کشور تا حدودی باز شد. احزاب سیاسی، از جمله حزب توده که با حمایت شوروی تأسیس شد، فعالیت خود را آغاز کردند و مطبوعات برای مدتی از آزادی نسبی برخوردار شدند. این دوره از آزادی، هرچند کوتاهمدت، زمینهساز تحولات سیاسی مهمی، چون نهضت ملی شدن نفت شد.
بحران اقتصادی و اجتماعی عمیق: تورم کمرشکن، کمبود شدید کالا و فقر گسترده، ساختار اجتماعی ایران را دگرگون کرد و به نارضایتیهای عمیق دامن زد. این بحران، وابستگی اقتصادی ایران به کمکهای خارجی را نیز تشدید کرد.
ورود آمریکا به صحنه سیاسی ایران: تا پیش از جنگ، آمریکا حضور چشمگیری در ایران نداشت. اما با ورود به جنگ و به عهده گرفتن بخش بزرگی از مسئولیت تدارکات «پل پیروزی» از طریق «فرماندهی خلیج فارس»، پای آمریکا به طور جدی به ایران باز شد. حضور هزاران سرباز و مستشار آمریکایی و برگزاری کنفرانس تهران در سال ۱۳۲۲ با حضور روزولت، چرچیل و استالین، ایران را به یکی از صحنههای دیپلماسی جهانی تبدیل کرد.
افزایش وابستگی و تثبیت ایران در اردوگاه غرب: پس از جنگ، با خروج نیروهای بریتانیایی و تأخیر شوروی در تخلیه مناطق شمالی که به بحران آذربایجان منجر شد، ایران برای مقابله با نفوذ کمونیسم به طور فزایندهای به آمریکا نزدیک شد. این نزدیکی، در دهههای بعد به وابستگی عمیق سیاسی، نظامی و اقتصادی به ایالات متحده انجامید و ایران را به یکی از مهرههای اصلی استراتژی غرب در دوران جنگ سرد تبدیل کرد.
تجربه تلخ شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران توسط متفقین، بیش از آنکه روایتی تاریخی از شکست باشد، یک درس عبرت دائمی در حوزه روابط بینالملل و سیاست خارجی است. این واقعه به روشنی نشان داد که در دنیای واقعگرای سیاست، اعلام بیطرفی بدون پشتوانه قدرت نظامی بازدارنده، ثبات داخلی و دیپلماسی فعال، تضمینی برای حفظ حاکمیت ملی و منافع یک کشور، بهویژه در مناطق ژئوپلیتیک حساس، نیست. ایران قربانی ضعف ساختاری خود و همچنین منطق بیرحمانه منافع قدرتهای بزرگ شد.
این تجربه تاریخی، ضرورت دیپلماسی هوشمند و فعال را برای ایران امروز بیش از پیش برجسته میکند. در جهانی که همچنان منطق قدرت و منافع ملی حرف اول را میزند، اتکای صرف به یک قدرت یا تقابل با تمامی قدرتها، میتواند به انزوا و آسیبپذیری منجر شود. سیاست خارجی چندجانبه، ایجاد موازنههای هوشمند منطقهای و بینالمللی، تقویت توانمندیهای داخلی (اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک) و درک صحیح از تغییرات نظام بینالملل، ابزارهایی هستند که میتوانند از تکرار تاریخ جلوگیری کرده و منافع ملی ایران را در دنیای پیچیده و پرآشوب کنونی تضمین نمایند. شهریور ۱۳۲۰ به ما آموخت که استقلال واقعی، نه در انزوا، که در تعامل هوشمندانه و مقتدرانه با جهان به دست میآید.