به گزارش مخاطب۲۴، در سالهای اخیر، جریان "دولت بهار" به رهبری محمود احمدینژاد که تشکیل شده از مسئولین دولت نهم و دهم است کوشیده است خود را به عنوان یک اپوزیسیون داخلی؛ اما پرسش اساسی این است که آیا واقعا امکان تبدیل این جریان به یک اپوزیسیون واقعی و اثرگذار در ساختار سیاسی ایران وجود دارد یا خیر؟
بررسی این موضوع مستلزم تحلیل دقیق ساختار سیاسی، ماهیت بهاریون و محدودیتهای موجود در فضای سیاسی ایران است. اولین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد گفتمان پیچیده و چندگانه احمدینژاد است؛ او همانطور که میدانید، به عنوان رئیسجمهور ایران از سال ۸۴ تا سال ۹۲ شناخته میشود که این سابقه هم فرصت و هم محدودیتهایی ایجاد کرده است. از یک سو، او به چهرهای شناخته شده در عرصه سیاست تبدیل شده و امکان کادر سازی را پیدا نموده و از سوی دیگر عملکرد بحث برانگیز در قامت رئیس جمهور باعث کاهش اعتبار وی نزد بخش قابل توجهی از مردم و به خصوص نخبگان شده است
تشکیلات دولت بهار به رغم تبلیغات گسترده و تلاش برای معرفی خود به عنوان یک جریان سیاسی نوگرای عدالت خواه از مشکلات ساختاری جدی رنج میبرد. در درجه اول، این جریان به دلیل تمرکز شدید بر شخص محمود احمدی نژاد به شدت تک بعدی شده و این امر باعث تضعیف سازمان دهی و ساختارهای نهادی آن در صورت غیاب احمدی نژاد میشود. علاوه بر این و در درجه دوم، فضای سیاسی ایران با بدبینی شدید نسبت به افرادی مانند احمدی نژاد که در دوران کاری خود تصمیمات جنجالی و بعضا مخربی گرفتهاند مینگرد، آنها از اعتماد عمومی در میان بخشهای مهمی از جامعه برخوردار نبوده و باید به یاد داشت که عدم اعتماد، یک جریان را از فراگیری و مقبولیت محروم مینماید.
مساله دیگری که باید مد نظر قرار گیرد، نبود برنامههای روشن و قابل اتکا است. اپوزیسیون واقعی (که البته در ایران وجود ندارد)، علاوه بر انتقاد و مخالفت باید طرحهای مشخص و عملی برای حل مشکلات داشته باشد. اما این طیف عمدتا همانند عملکردشان در زمان تصدی پستهای اجرایی به نقدهای کلیشهای تکراری بسنده کرده و کمتر توانسته است مدلهای اجرایی و برنامههای سیاستگذاری قابل دفاع ارائه دهد، این کمبود باعث شده است که حتی بخشهایی از هواداران آنها نیز نسبت به توانایی آنها برای اصلاح واقعی تردید داشته باشند. این گفتمان، به جای آنکه به یک گفتمان باز و فراگیر باشد، به سمت انحصارگرایی و تقابل با سایر جریانهای سیاسی سوق یافته است که چنین رویکردی، نه تنها باعث قطبی شدن فضا میشود بلکه از ایجاد ائتلافهای گسترده با سایر کنشگران درون نظام جلوگیری میکند.
در نتیجه، فقدان برنامه، انحصارگرایی و وابستگی شدید به یک فرد، مانع از آن میشود که این جریان به یک بدیل سیاسی واقعی در درون نظام شوند و در جایگاهی قرار میگیرند که آنها را کما فی السابق یک جریان پوپولیستی بدون اعتبار نگه میدارد.