مخاطب۲۴- جاده سوادکوه، یکی از شاهراههای سبز شمال ایران، مسیری است که مسافران را از شلوغی تهران به آغوش آرامشبخش مازندران میبرد. سفری که در هر پیچ و خم آن، نشانی از تاریخ و طبیعت در هم تنیده شده است.
پس از عبور از پل تاریخی ورسک، همان شاهکار مهندسی که سالهاست قامتش را بر درههای عمیق حفظ کرده، جاده آرامآرام شما را به منطقهای میرساند که نامش سرخآباد است؛ گوشهای کوچک از شهرستان سوادکوه با رازهایی نهفته در دل خود.
در همین فاصله کوتاه میان پل ورسک و سرخآباد، در حاشیه جاده، مغازههایی به صف ایستادهاند. فروشگاههای سادهای که برای مسافران خسته، مکانی برای دمی آسودن و تأمین نیازهای ضروری سفر فراهم میکنند. اما آنچه اغلب دیده نمیشود، درست پشت یکی از همین واحدهای تجاری پنهان شده است.
ساختمانی کوچک، خاموش و متواضع که در سایه درختان و دیوارهای سیمانی، گویی فراموش شده، اما هنوز ایستاده است.
برای رسیدن به این مکان باید چند پله پایین رفت؛ پلههایی که مسافران معمولا برای رسیدن به فروشگاه یا سرویس بهداشتی از آن عبور میکنند.
اما در میانه این مسیر کوتاه، ناگهان دری کاهگلی با صلیبی برجسته بر پیشانی خود ظاهر میشود؛ بنایی که نه شکوه دارد و نه عظمت، اما در سکوتی پر رمز و راز ایستاده و قصهای از گذشته را در دل خود پنهان کرده است.
این، کلیسای سرخآباد است؛ بنایی که اهالی منطقه آن را کوچکترین کلیسای جهان مینامند. بنایی سه در سه متر که روزگاری عبادتگاه مردانی بود که از سرزمینهای دور به این کوهستان آمده بودند. کارگرانی و مهندسانی مسیحی، عمدتاً از ایتالیا، که برای ساخت راهآهن سراسری ایران در روزگار پهلوی اول، به دل این جنگلها پا گذاشتند و در این مکان ساده، لحظاتی از سختیهای روزگار را با دعا و نیایش التیام میبخشیدند.
کلیسا روبهروی ایستگاه راهآهن سرخآباد قرار دارد؛ دقیقاً در نقطهای که صدای عبور قطار، هر روز بر سکوت آن میتازد. ساختمانی آجری با دیوارهایی پوشیده از گچ و کاهگل، با سقفی که حالا پوششی از حلب گالوانیزه دارد. دری چوبی، دو پنجره کوچک، و سکوتی که هر رهگذری را به اندیشیدن وا میدارد.
در دل گذر زمان، دیوارهای کلیسای سرخآباد چیزی بیشتر از خشت و گچ هستند؛ آنها راوی خاموش روزگاریاند که قطار هنوز نشانه پیشرفت بود و مهندسان ایتالیایی با دلمشغولیهای دور از وطن، در سوادکوه برای خود مأمنی میساختند.
وقتی نزدیکتر میشوید، اولین چیزی که جلب توجه میکند سادگی بناست؛ اینجا خبری از زرق و برق کلیساهای بزرگ اروپایی نیست. دیوارها از آجر و کاهگل بالا رفتهاند و سطحشان به مرور زمان ترک برداشته. گچِ سفید شده روی دیوار، مثل پوستهای قدیمی، در برخی نقاط ور آمده و سیمان زیرین پیداست. سقف سادهای از ورقهای حلب گالوانیزه بر فراز بنا نشسته؛ در روزهای بارانی صدای ریزش قطرهها حتماً دلنشین بوده است.
در بالای ورودی، صلیبی گچبری شده جا خوش کرده؛ درست بالای دری چوبی، ساده و بیآلایش، که حالا رنگش رفته و میخهای قدیمیاش بیرون زدهاند. کنار در، پنجرهای کوچک رو به شرق باز میشود.
از آنسوی پنجره اگر نگاه کنید، تیرگی فضای داخلی در مقابل نور بیرون خودنمایی میکند؛ و این دیوارها، این پنجرهها، این درگاه کوچک، همه و همه یک یادآوریاند؛ یادآور دورانی که سوادکوه نه فقط مسیری برای عبور قطارها، که پلی میان فرهنگها، مذاهب و آدمهایی با رویاهای دوردست بوده است. کلیسای سرخآباد در ۷ مرداد ۱۳۸۲ با شماره ۹۲۷۱ در فهرست آثار ملی کشور ثبت شد.
اما فرسودگی زمانه بر آن سنگینی میکند. روزگاری حتی تا مرز تخریب پیش رفت، اما همت اهالی محل آن را از فروپاشی نجات داد. امروز همچنان پابرجاست، هرچند نشانههای ویرانی آرامآرام در بدنه آن رخنه کرده است. این کلیسا نه تنها نشانی از هنر ساده معماری است، بلکه یادگاری از روزگاری است که جاده سوادکوه تنها یک مسیر نبود، بلکه صحنهای از تلاقی فرهنگها، مذاهب و انسانهایی از نقاط دور و نزدیک بود.
درست در کنار جادهای شلوغ و در هیاهوی مسافران، این کلیسای کوچک همچون زمزمهای آرام، روایتگر بخشی فراموش شده از تاریخ است؛ تاریخ کسانی که نیایشهایشان میان درههای سرسبز پیچید و ردپایشان بر دل این سرزمین جا ماند.