مخاطب ۲۴- به نقل از ایسنا؛ «پوریا ترابی» معلم جوان دهه هفتادی است که این روزها ویدیوهای خودش و بچههای کلاسش در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. رفاقت این آقامعلم با دانشآموزان دهه نودیاش و شیطنتهایشان قلب بیننده ویدیوها را قلقلک میدهد. آقای ترابی برای رفتن به مدرسه هر روز مسیر ۳۳کیلومتری قزوین به روستای کوهین را طی میکند و وقتی با ما از دانشآموزانش میگوید، آنها را دخترم و پسرم خطاب میکند.
متولد ۱۳۷۵ است و هرچند پدر و مادرش کارمند بودند، اما پوریا تصمیم گرفت مسیر هیجانانگیزتری را برای آینده خود انتخاب کند. او از سال ۹۵ عکاسی را شروع کرد و از سال ۹۷ با شروع سفرهایش به مناطق محروم برای عکاسی، به شکل جدیتری این حرفه را دنبال کرد. در خبرگزاریهای مختلف هم کار کرده و میگوید عمده فعالیتش در باشگاه خبرنگاران جوان بوده. الان هم عکاس ایرنا است. در دوره کارشناسی رشته آموزش و پرورش ابتدایی خوانده است؛ لذا در کنار عکاسی خبری، الان معلم پایه دوم دبستان مدرسه شهدای کوهین استان قزوین است. با او درباره چالشهای عکاسی و معلمی گپ زدیم:
عکاسمعلم
پوریا ترابی که ابتدا به عکاسی و سپس به معلمی مشغول شده از رابطه بین شغلهایش میگوید. از روزهایی که معلمها سوژه عکاسیاش بودند: «وقتی برای عکاسی به مدارس روستایی در اندیکا و چالدران رفته بودم، به معلمهای آنجا که سوژه عکسهایم بودند میگفتم الان شما، چهار سال آینده من است! آن موقع تازه انتخاب رشته کرده بودم.
سطح مشکلات معلمان در هر نقطه ایران با نقطه دیگر متفاوت است. مثلا اوج محرومیت را در بعضی شهرهای استان خوزستان، کرمان و... میتوان دید. در کل اگرچه سطح محرومیت شهرها و دغدغهمندی معلمها هم با هم متفاوت است، اما در برخی مشکلات اشتراک داریم.
اینها را هم وقتی به عنوان عکاس سراغشان میرفتم میدیدم و هم زمانی که خودم معلم روستا شدم.
استادی داشتم که یک بار به شوخی به من گفت: پوریا خیلی بدبختی! گفتم چرا؟ گفت تو دو حرفهای را انتخاب کردهای که در هیچکدام پول نیست! نه معلمی و نه عکاسی! باید یک فکری برای آیندهات بکنی.
متاسفانه این حرف درست است اگرچه هردوی این شغلها پر اهمیت هستند، میتوانند جریانسازی کنند و دغدغههای صاحب شغل را نشان بدهند. اصلا من عکاسی را انتخاب کردم، چون یک زبان متفاوت بود که بتوانم با آن حرفم را بزنم. مثلا من اگر نسبت به عدالت آموزشی در ایران نقد دارم، میتوانم درباره آن بنویسم. اما قلم برایم کافی نبود. نیاز بود بروم و از نزدیک ببینم و ثبت کنم. حسن عکاسی این بود که من میتوانستم سفر کنم و سفر کردن را هم خیلی دوست داشتم. الان به جز بوشهر به همه استانها سفر کردهام.»
سر کلاس، عکاسی به دادم رسید
بچهها نسبت به سن، جنسیت، فرهنگی که در آن رشد کردهاند و امکانات زندگیشان با هم خیلی تفاوت دارند و در برخورد با آنها باید دقت عمل زیادی داشت. آقای ترابی به واسطه سفرهایی که برای عکاسی میرفته خیلی خوب طرز برخورد با بچههای مختلف را یاد گرفته. این اتفاق به او کمک کرده تا از همان روز اول کار معلمی بتواند خیلی خوب ظاهر شود و توجه بچهها را جلب کند. او در این باره به ما از روزهای اول کارش گفت: «یک نکته از پارسال که سال اول کارم بود بگویم. من لیسانس آموزش و پرورش ابتدایی دارم. از همه واحدهایی که گذرانده بودم، موقع رفتن سر کلاس حتی دو درصدش هم به کارم نیامد! این سوال را از بقیه همکارانم هم پرسیدم، آنها هم شرایط مشابه من داشتند. نهایتا کارورزیهایی که میرفتیم به دردمان خورد.
من روز اول که به مدرسه رفتم تصورم این بود احتمالا همه چیز خیلی خوب و باحال پیش میرود، اما وقتی سر کلاس رفتم، دوتا از بچهها برای اینکه مادرشان نرود کلی گریه کردند. دیدم اصلا آن تصور فانتزی که داشتم قرار نیست شکل بگیرد. ضمن اینکه کلاس من پر از دانشآموزان شلوغ و شیطون بود. همان جا سر کلاس فهمیدم من هرچه دارم از همان عکاسی مستند دارم و باید از تجربیات سفرهایی که رفتهام در برخورد با بچهها استفاده کنم. من در آن سفرها با بچه بلوچ، کرد، شمالی، جنوبی و... سر و کله زده بودم. هر بچهای مدل خودش را دارد؛ مثلا روزهای اولی که با فلان بچه در سفر بشاگرد سر و کله میزدم به من اهمیت نمیداد. اما در پایان سفر ۱۲روزهام وقتی میخواستم برگردم، همان بچه آنقدر با من دوست شده بود که بغلم میکرد. همین خرده تجربهها باعث شد بتوانم در معلمی خودم را جمع و جور کنم.
این را باید توجه کرد که هر دانشآموز داستان خودش را دارد. یعنی حتی اخم کردنم به دو نفر که در یک نیمکت مینشینند هم باید متفاوت باشد. امسال که کلاسم مختلط هم شده خیلی بیشتر باید حواسم را جمع کنم. چون با دخترها و پسرها کاملا متفاوت باید برخورد کرد.»
معلم دبستان؛ سخت و شیرین
شغل معلمی به خودی خود یک حرفه بسیار حساس است و حساسیت آن در دوره دبستان بیشتر هم میشود. کودکان مثل یک لوح سفید هستند که هرچه بر آن نوشته شود، روی آن حک میشود و شخصیت کودک را شکل میدهد. معلم در شکلگیری شخصیت کودک نقش پررنگی دارد. آقای ترابی معلم دبستان بودن را اینطور توصیف میکند: «به نظرم دو صفت را به معلم دبستان بودن میتوان نسبت داد: «سخت و شیرین»؛ با اولویت سخت. بچههای دبستانی مثل طوطیاند. یعنی هر کاری انجام بدهی، سریع یک نسخه از تو کپی میکنند و آن را تکرار میکنند. در واقع خیلی زیر ذرهبین هستی و این قضیه را ترسناک میکند. امسال وقتی بچهها خیلی شلوغ میکردند و عصبانی میشدم، میگفتم کوفت! فردا میدیدم بچهها هم بهم میگویند کوفت! حالا من باید رسما از همهشان عذرخواهی میکردم و میگفتم اشتباه کردهام و لطفا دیگر این کلمه را تکرار نکنید.
خیلی سخت است؛ نمیتوانی هر حرفی را بزنی یا هر کاری را انجام بدهی. هم باید زبانشان را بلد باشی و هم بتوانی با آنها راه بیایی. باید بازی کردن با آنها را بلد باشی. تازه دهه نودیها اینطوری هستند که اگر نخواهند کاری را انجام دهند، واقعا آن کار را نمیکنند.»
آقای معلم از تفاوتهای دهه نودیها به نسلهای قبل از خودشان هم برایمان حرفهایی زد: «یک چیز غلطی که وجود دارد این است که وقتی من در صفحهام یک کلیپ بامزه از بچهها میگذارم، فورا برخی میگویند زمان ما معلمها فلان بودند و الان اینطورند! در حالی که واقعا زمانه با زمانه فرق دارد. شما اصلا نمیتوانید بچههای دهه نودی را با دهه شصت و هفتاد مقایسه کنیم. ما اصلا مطالبهگریمان هم با اینها فرق داشت. زمان ما وقتی معلم میگفت بنشین، تو باید مینشستی؛ ولی به دانشآموز الان هرچه بگویی، فورا میگوید چرا؟ حالا تو باید چرایش را توضیح بدهی و اگر قانع نشود که وامصیبتا! باید قشنگ و با دلیل برایش توضیح بدهی. وقتی قانع شد با تو راه میآید. این نسل راحت هرچیزی را پذیرا نیست. البته یک موقع است یک نفر صرفا چیزی را نمیپذیرد، یک موقع است که هم نمیپذیرد و هم علیه آن موضع میگیرد. اگر نتوانی قانعشان کنی و خوب توضیح بدهی، کلاهت پس معرکه است.
من اوایل سال در کلاسم خیلی به مشکل میخوردم. بچهها انگار فقط دنبال گرفتن آتو از معلم بودند که آقا چرا اینجا این را گفتی؟ چرا آنجا آن حرف را زدی؟ بچه هشت ساله! ولی کمکم مدلشان دستم آمد.»
کوچولوهایی با قلبهای بزرگ
اگر از سختیها و حساسیتهای این شغل بگذریم، هر معلم کلی لحظات قشنگ و جذاب با بچههای کوچک در کلاس دارد که باعث میشود خیلیها معلم بودن و سر و کله زدن با بچهها را یک شغل شیرین قلمداد کنند. آقای ترابی از محبتهای خالصانه بچهها و شیرینزبانیهایشان در کلاس برایمان میگوید: «سختیهای معلمی بسیار است، ولی شیرینیهایش هم کم نیست، مخصوصا شیرینزبانیهایشان! واقعا محبتشان خیلی خالصانه است. باید بچشید تا درک کنید چه میگویم. ما اینقدر در این روزگار داریم محبت شیشهخردهدار و ناخالص میبینیم، انگار هیچ وقت اصل محبت را نچشیدهایم. برای من این بچهها همان اصل محبت هستند. یعنی وقتی میگوید «دوستت دارم» من میدانم این در قبال هیچ منفعتی نیست و کاملا خالصانه است. چون نمره که ندارند، همان نمرات توصیفی هم برایشان چندان اهمیتی ندارد. همین محبتهای خالصانه خستگی را از تن آدم میبرد.
همین چند وقت پیش یک بار حالم به لحاظ روحی خوب نبود و خیلی توی خودم بودم. بچهها همان زنگ اول حال شما را میفهمند و شما نمیتوانید حالتان را از آنها قایم کنید. زنگ سوم الهام پیشم آمد و گفت: «آقا چی شده؟» گفتم: «چیزی نشده الهام جان. برو سر جات بشین.» دوباره گفت: «آقا چی شده؟» گفتم: «عزیزم، چیزی نشده. برو بشین.» یک دفعه گفت: «اگه به دانشآموزت نگی میخوای به کی بگی؟ بگو ببینم چی شده؟» من فقط به این حجم از شیرینزبانی نگاه میکردم!
از بعضی سوالهایشان میترسم!
بچهها به سوالات عجیب و حتی سختشان معروفاند. آنها در حال کشف دنیای پیرامون خود هستند و معلم را مرجع خوبی برای پاسخ به سوالاتشان میدانند. اینکه چطور بهترین پاسخ را به بچه بدهیم تا هم متوجه شود و هم روحیه پرسوجو در او شکل بگیرد، یکی از چالشهای معلمهاست. از آقای معلم پرسیدیم بچهها چه سوالاتی میپرسند و چطور به آنها پاسخ میدهید؟ گفت: «اتفاقا سوالات جالبی میپرسند که گاهی برایم ترسناک و گاهی خندهدار است. مثلا همین سوال بچهها چطوری به وجود میآیند. یا مثلا سر زنگهای قرآن و هدیههای آسمان سوالات عجیبی میپرسند: «آقا ما هم میتونیم پیامبر شیم؟» «آقا پیامبر نه، پیامبر اولوالعزم میتونیم بشیم؟»
بعضی وقتها شده که نتوانم جواب بدهم. یعنی دانشش را ندارم که الان چطور باید جواب بچه را بدهم. در کل سعی میکنم جواب سوالاتشان را در سادهترین شکل ممکن و به شکل بامزهای بگویم تا در ذهنشان بماند. کلا یک عادتی دارم که سر کلاس اصلا نمینشینم و چیزی که میخواهم برایشان تعریف کنم را با نمایش و حرفهای خندهدار میگویم. رسما انگار تئاتر بازی میکنم! همین عادت باعث میشود وقتی به خانه میرسم از خستگی مثل جنازه بیفتم!
از اینکه بگویم نمیدانم هم ترسی ندارم. شده در کودکی خودم معلمی جواب یک سوالم را نمیدانسته و الکی یک چیزی گفته! بعدها که جواب درست را فهمیدم خیلی ناراحت شدم که مدتها جواب اشتباهی در ذهنم بوده؛ بنابراین سعی میکنم برای دانشآموزانم این مشکل پیش نیاید. من حتی وقتی بخواهم یک حدیث سر کلاس بگویم، دقت میکنم که جعلی نباشد و درست باشد. نمیشود هم نگفت؛ چون این روزها بچهها زیاد آشنایی با احادیث و موضوعات دینی ندارند و بالاخره باید آرامآرام آنها را آشنا کرد.
یک دانشآموز به نام حسام دارم که این وقتی میگوید آقا، من تن و بدنم میلرزد! خیلی بانمک است، ولی گاهی حدود را هم رعایت نمیکند. نه اینکه چیز بدی بپرسد، ولی گاهی بخاطر سنشان و گاهی، چون کلاس مختلط است ترجیح میدهم بگویم معلم سالهای بعد یادتان میدهد.»
پاس دادن جواب سوال بچهها به معلم سالهای بعد جملهای است که همه ما حداقل یک بار آن را از معلمان خود شنیدهایم. پوریا ترابی به ما دلیل این جمله معروف معلمها را هم میگوید: «یک موقع بچه میپرسد آقا انشا چیست؟ من باید اول الفبا را یادش بدهم، بعد کلمات، بعد جملهسازی و بعد حالا بگویم انشا چیست. یا میگویند دوازده تقسیم بر چهار یعنی چه؟ باید بگویم الان جمع و تفریق را یاد میگیرید، سال دیگر ضرب و سال بعدش تقسیم. اما یک موقع میپرسند سونامی چیست؟ خب این را میشود با ادبیات خیلی ساده برایشان توضیح داد. حتی گاهی در گروه کلاسی که در اپلیکیشن شاد داریم، برایشان فیلمهای آموزشی مرتبط با سوالاتشان میفرستم.»
کلاس مختلط از همه سختتر است
پسرها و دخترها ویژگیهای رفتاری متفاوتی دارند. همین امر باعث میشود معلمها رفتارهای تفاوتی با آنها داشته باشند. آقای ترابی تجربه تدریس به دخترها و پسرها به صورت همزمان را دارد. او درباره اینکه کلاس داشتن با کدام یک سختتر است گفت: «مختلط بودن کلاس از هردو سختتر است. سختتر از آن کلاسی است که هم مختلط باشد و هم چندپایه. کلاسهای ما تکپایه است، ولی همکارانی دارم که در بعضی روستاها چندپایه را همزمان سر یک کلاس باید تدریس کنند. اما در کل حس میکنم بودن سر کلاس پسرها راحتتر است. پسرها توی بحث و جدلها زود قضیه را جمع میکنند، ولی دخترها خیلی آن را کش میدهند. زبان دخترها هم بیشتر است! البته این یک چیز ثابت نیست و کلاس به کلاس و مدرسه به مدرسه متفاوت است.
یک مسئله دیگر هم این است که من وقتی بچههایم گریه میکنند، چه پسر باشد چه دختر میروم بغلشان میکنم. حالا اگر این قضیه را احساسی نبینیم و به لحاظ زمانی ببینیم، خب این خیلی وقت کلاس را میگیرد. بین دخترها خیلی کلکل شکل میگیرد. کلاس ما مثل شورای حل اختلاف شده و این آرام کردن بچهها زمان زیادی از کلاس میگیرد. وقتی کلاس مختلط باشد، این اتفاقات و حساسیتها بیشتر هم هست.»
حسادت یکی از ویژگیهای رفتاری کودکان است که روانشناسان آن را اقتضای سن کودک میدانند. در این مورد اغلب حساسیت دخترها بیشتر از پسرها است و این کار معلم در مدرسه مختلط را سخت میکند. معلم جوان ما از این چالش اینطور میگوید: «حسادت بین بچهها بسیار زیاد است! هم پسرها میگویند دخترها را بیشتر دوست داری، هم دخترها عکس این جمله را میگویند. تازه فقط این نیست. من در مدرسه با بچههای پایههای دیگر هم خوش و بش میکنم. گاهی بچههای پایههای بالاتر شوخی میکنند، گاهی هم بچههای پایههای پایینتر را بغل میکنم. بعد دخترهای خودم شاکی میشوند که آقا شما کلاس اولیها را بیشتر دوست دارید که بغلشان کردید؟»
خلاقیت بدون امکانات
پوریا ترابی معلم مدرسهای روستایی است که امکانات چندانی ندارد. گذشته از اینکه عدالت آموزشی حکم میکند همه بچهها از امکانات کافی برخودار باشند، اما آقای ترابی معتقد است با امکانات کم هم میشود کارهای تاثیرگذاری کرد و مفاهیم را در ذهن کودک نشاند: «من در حال حاضر سربازمعلم هستم و قرار است دو سال سربازیام را در آموزش و پرورش بگذرانم. از دوره آموزشی که رفتم یک لباس سربازی داشتم. پارسال وقتی میخواستم حرف «سین» را درس بدهم، با لباس سربازی به مدرسه رفتم. بچهها خیلی کیف کردند و خیلی خوب در ذهنشان ماند. گاهی از این دست کارهای خلاقانه میکنم. بعضی کارها نیازمند امکانات است. مثلا ما در مدرسه ویدیو پرژکتور نداریم و من نمیتوانم موسیقی، فیلم یا چنین چیزهایی را سر کلاس پخش کنم. بعضی کارهای دیگر هست که امکاناتی هم نمیخواهد، ولی تاثیر زیادی دارد. مثلا یک دعایی حضرت موسی (ع) در قرآن دارد که میگوید: «رب اشرح لی صدری...»، این را من اول صبح همیشه سر کلاس میخوانم و الان همه بچهها حفظ شدهاند. گاهی لازم نیست کار خاصی کنم، فقط کافی است روی یک کار خوب مداومت کنم. بچهها خودشان الگوبرداری میکنند. من اگر هر روز صبح اول کلاس بسم الله بگویم، بچهها یاد میگیرند. یا اگر سعی کنم جلوی بچهها تمیز باشم یا مثلا اگر آشغالی روی زمین افتاد من بردارم، همین کافی است و معلم کار خودش را کرده. بچهها سریع الگوبرداری میکنند.»
او از دیگر کارهای خلاقانه خود هم برایمان میگوید: «ما در کلاس یک زنگ به نام زنگ نظافت داریم. بچهها سر این زنگ باید با خودشان دستمال و شیشهپاککن و هر چیزی که میتوانند بیاورند و کلاس را تمیز کنند. مستخدم نهایتا کف کلاس را نظافت میکند، اما بچهها در این زنگ نیمکتها و در و دیوار را هم تمیز میکنند. این هم اهمیت نظافت و تمیزی را به بچهها یاد میدهد و هم آنها را مسئولیت پذیر میکند.»
هر بیقانونی پیامدی دارد
سیستم تشویق و تنبیه برای کودکان دبستانی مسئله مهمی است. تنبیه باید طوری باشد که هم کودک را از عواقب کارش آگاه کند و هم باعث سرخوردگی او نشود. از آقای ترابی درباره روش تنبیهش در کلاس پرسیدیم: «ما جریمه داریم که بیشتر برای بیانضباطی است. مثلا چند بار میگویی فلانی سرجایت بنشین، وسط کلاس راه نرو، وقتی گوش نمیکند جریمه میدهیم. جریمهها اینطوری هستند که همه از روی فلان خط کتاب یک بار بنویسند، تو سه بار. یک ترفندی را هم اخیرا از یک معلم باسابقه یاد گرفتم که اجرا هم کردم. یک روز که تعداد زیادی از بچهها شلوغ میکردند، به حدود ۱۰ نفر جریمه خیلی سنگینی دادم. مثلا ۲۰صفحه بنویسند. از طرفی بچهها شاکی شدند که خیلی زیاد است، از طرفی خانوادهها تماس میگرفتند که کمترش کنم. اما پشت این کار برنامهای بود. من زیاد دنبال اینکه واقعا آن جریمه را بنویسند نبودم، ولی این باعث شد بعد از آن هرموقع حرف از جریمه میشود جدی بگیرند. رفتهرفته مفاهیم را بیشتر برایشان باز کردم. گفتم دیگر نگوییم جریمه، بگوییم پیامد. تو وقتی سر کلاس حرف زشتی بزنی، این یک پیامدی دارد. هر عملی یک عکس العملی دارد. وقتی تو یکی را میزنی، او هم ممکن است تو را بزند. اینها را با زبان شوخی و خنده یا مثالگونه برایشان میگویم. مثلا گفتم با دستتان محکم روی میز بزنید. وقتی زدند گفتم دردتان هم گرفت؟ گفتند بله. گفتم ببینید، وقتی میزنید پیامدش درد گرفتن دستتان است. حالا وقتی تو با دوستت سر کلاس دعوا میکنی هم پیامدش جریمهای میشود که باید مثلا مشق بیشتری بنویسی. جریمه و پیامد هم تقصیر من نیست، تأثیر کارتان است.»
آقای معلم از کاری که میکند هدفی دارد. او میخواهد به بچهها درس قانونمداری بدهد: «من سه تا قانون هم برای کلاسم گذاشتهام و گفتهام اگر این سه قانون را رعایت کنید، مشکلی در کلاس نخواهیم داشت. اول اینکه «بیاجازه از سرجایم بلند نشوم»، دوم اینکه «موقع حرف زدن از معلم خود اجازه بگیرم» و سوم هم «به محض اینکه زنگ خورد، از کلاس خارج شوم.» دیدم تقریبا ۹۵درصد دعواها و بیانضباطیهای کلاس مربوط به این موارد است. به نظرم بچهها از الان باید پایبندی به قوانین را یاد بگیرند. اگر الان یاد نگیرند میشوند مثل کسی که در اتوبان با سرعت ۱۶۰تا از کنارت رد میشود. این فرد در کودکی معلمش یادش نداده باید قانون را رعایت کند و اگر رعایت نکند دچار پیامد میشود.»
او از سختگیریها و خطوط قرمزش در کلاس هم اینطور گفت: «بچههای افغان مدرسه اغلب درسشان ضعیف است و اصلا خیلی سر کلاسها مظلوماند. گاهی بچهها مسخرهشان میکنند که من به شدت با این کار برخورد میکنم. سر هر کار اشتباهی که بگویم عزیزم این کار زشت است، سر مسخره کردن خیلی جدی برخورد میکنم. همه بچهها متوجه شدهاند که مسخره کردن خط قرمز من است. به نظرم سر برخی مسائل لازم است از شکل و شمایل آن معلم مهربان فاصله بگیری تا دانشآموز بفهمد این کارش چقدر زشت است.»