مخاطب۲۴- هیچگاه ساعت ۸:۳۰ صبح ۲۱ دی ماه ۱۳۹۰ را از یاد نمیبرد. همان روزی که خوابش تعبیر شد و آقامصطفی لباس شهادت بر تن کرد تا نامش بهعنوان شهید هستهای برای همیشه در تاریخ ایران ماندگار شود.
شهادت با تمام قداستش، رنجی است تمامنشدنی بر دل خانواده شهدا و زنانی که در نقش مادران و همسرانی صبور و استوار، تمامقد میایستند، سختیها را به جان میخرند، دلتنگیهایشان را قورت میدهند و حتی اگر هم آهی از سر افسوس میکشند، با تمام وجود باور دارند که رسالت عزیزانشان در این دنیای فانی، چیزی جز مشق عشق و شهادت نبودهاست و اصلا همین باور عمیق است که سالیان سال آنها را سرپا نگه میدارد و از این زنان، بانوانی میسازد که هریک اسطوره صبر و مقاومتند و هیچگاه نمیگذارند کلاف زندگی از دستشان دربرود.
امروز ۱۳ جمادیالثانی مصادف با وفات حضرتام البنین (ع) و روزی است در تکریم همسران و مادران شهدا. شهدایی که تاریخ نه خودشان را فراموش میکند و نه ایثارگری زنانی که نقشی مهم در زندگی این شهدا داشتهاند. در این روز خاص به سراغ بانویی رفتهایم که هیچگاه ساعت ۸:۳۰ صبح ۲۱ دی ماه ۱۳۹۰ را از یاد نمیبرد. همان روزی که خوابش تعبیر شد و آقامصطفی او لباس شهادت بر تن کرد. فاطمه بلوریکاشانی همسر شهید هستهای مصطفی احمدیروشن با ماست تا از زندگی در ۱۳ سال فراق برایمان بگوید.
فاطمه خانم که از همان سالهای پیش از ازدواج، با شهید احمدیروشن در دانشگاهشریف تحصیل میکرد و حسابی اهل درسوکتاب بود، بعد از شهادت او نیز به مسیر خود ادامه داد و تا مدرک دکترا در همان دانشگاهشریف پیش رفت تا نهتنها بهعنوان یک همسر شهید بلکه بهعنوان بانویی مستقل و موفق بتواند حضوری اثرگذار در جامعه داشته باشد.
او میگوید: «در سالهای بدون آقامصطفی، تنها زندگیکردن را خیلی خوب آموختم. از مدیریت زندگی و فرزند گرفته تا اشتغال و تحصیل؛ بطوریکه سال ۹۸ بدون هرگونه سهمیهای از دانشگاه شریف مدرک دکترای شیمیآلی گرفتم و الان نیز به عنوان دبیر شیمی در مقطع دوم متوسطه مشغول به تدریس هستم. باتوجه بهاینکه درسی تخصصی ارائه میدهم و در کتابهای این مقطع نیز درخصوص انرژی هستهای مطالبی آورده شده، برای روشنگری ذهن بچهها همیشه از این موضوع و و دستاوردهای انرژی هستهای صحبت میکنم و پروژههایی به آنها میدهم تا با توانمندیهای کشورمان مثل نانو، هستهای هوافضا و موشکی و… آشنا شوند و با ذهنی پویا و خلاق، نقشی در ساختن آینده کشور داشته باشند.»
روزی که از همدان تا تهران آمدند تا فاطمه را برای پسرشان مصطفی خواستگاری کنند، به خاطر همین بعدمسافت، خیلی دلشان راضی به این وصلت نبود. نمیخواستند تک پسرشان برود و دیگر او را نبینند، اما خانواده احمدیروشن بعدها بیشتر به انتخاب شایسته پسرشان پی بردند، خصوصا بعد از شهادت آقامصطفی که فاطمهخانم خانهای در جوار خانواده همسرش گرفت و نشان داد که حتی اگر آقامصطفی هم نباشد، عروس خانواده در کنارشان خواهد ماند. امروز فاطمهخانم رابطه بسیار خوبی با خانواده همسرش دارد و هر هفته با پسرش که دیگر هم قدوقامت پدر شهیدش شده، به منزل آنها میرود تا شاید کمی از دلتنگیهای آنها کمکند.
فاطمه خانم میگوید: «خانواده همسرم بسیار مهربان هستند و از سطح فرهنگ و شعور بسیار بالایی برخوردارند. چه قبل و چه بعد از شهادت آقامصطفی، همیشه رابطه خوبی با هم داشتیم و آنها نیز در هرزمینهای حامی بنده بودهاند. با اینکه بعد از شهادت آقامصطفی زندگی مستقلی را انتخاب کردم، اما خانواده همسرم هیچ وقت حمایتهایشان را دریغ نکردند و مرا همیشه مثل دختر خودشان دوست داشتند.»
او اضافه میکند: «البته برای گذر از این مسیر پرفراز و نشیب، علاوه بر حمایتهای خانواده آقامصطفی، جا دارد از حمایتهای بیدریغ پدر و مادرم هم تشکر کنم که همیشه بار اصلی زندگی بنده را به دوش کشیدند تا بتوانم در کمال آرامش و بدون تلاطم به موفقیتهای امروزم دست پیداکنم.»
روزی که شهید احمدی روشن با آن پیراهن مشکی بیمناسبت! از خانه بیرون زد و دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت، علیرضا تنها یادگار آقامصطفی فقط ۴ سال داشت. پسربچهای که شاید معنای شهادت را درک نمیکرد و وقتی به خودش آمد که دیگر آغوش پدر برایش باز نمیشد. علیرضای آن روز، رفته رفته در غیاب پدر قد کشید و فاطمه خانم در تمام ۱۲ سال و ۱۱ ماه گذشته، هم برایش مادری کرد و هم پدری. هرچند که خودش معتقد است، هیچ مادری نمیتواند جای خالی پدر را پر کند و این خود خداست که جای پدر را در قلب بچه میگیرد.
همسر شهید احمدی روشن در مورد علیرضا که این روزها به پسری مودب، درسخوان، مسئولیتپذیر و مومن تبدیل شده و رشته تکواندو را به طور حرفهای دنبال میکند، توضیح میدهد: «علیرضا از کودکی همچون پدرش شخصیت بسیار تودار و آرامی داشت و الان نیز همانطور است و هیچوقت از دلتنگیهایش نمیگوید، اما من به عنوان مادر در مواقعی میبینم که واکنشهایش از سر دلتنگی است. مثلا در دوران ابتدایی و همزمان با روز پدر که مدارس جشنهایی برگزار میکردند، و یا جایی که اسم آقامصطفی و عکس علیرضا در کتاب درس ابتدایی آمده بود، اوقات سخت و سنگینی برای علیرضا رقم میخورد و من این را از احوالات او متوجه میشدم، اما هیچ وقت آن را تشدید نمیکردم تا علیرضا سادهتر از این شرایط گذر کند.»
فاطمه خانم اضافه میکند: «همیشه سعی کردم علیرضا مثل قبل، زندگی عادی و رفت و آمدهای معمول خودش را داشته باشد تا تفاوت زیادی با بچههای دیگر احساس نکند. او را به جمعهای مختلف حتی جمعهایی که پدرها حضور داشتند میبردم تا از بچگی با این تفاوت کنار بیاید که فکر میکنم کار درست همین بود و باعث شد علیرضا شرایط موجود را سریعتر بپذیرد. به واقع فقدان پدر برای بچهها تا همیشه حتی در سنین بزرگسالی وجود دارد و این ما مادرها هستیم که باید شرایط را مدیریت کنیم.»