مخاطب 24- آذر فخری؛ روزنامهنگار- هر شب که میخواهم بخوابم، به عنوان دعای آخر شب از خدا میخواهم ما را از بلاهای فردا حفظ کند. زیرا در این چهلوچند سال که شامل نوجوانی، جوانی و میانسالی من میشود، هر روز صبح یا در هر فردایی پس از امروز، حادثهای دردناک رخ میدهد. این حادثه لازم نیست خیلی بزرگ و در حد ملی باشد. این حادثه میتواند اتصالی تیر برق و آتش گرفتن خانه همسایه، افتادن یک درخت پوسیده روی خودروی حامل مسافر، قمهکشی در یکی از محلات شهر و ... باشد. گرچه اغلب حوادثی که در این سالها تجربه کردهایم، هم بزرگ بودهاند و هم بسیار بزرگ و در حد ملی.
اما چرا باید اینهمه نگران بود؟ چرا شبهایمان را با ترس از کابوس بردمیدن صبح فردا آغاز میکنیم؟ و چرا حتی اتصالی یک تیر برق را نوعی حادثه سیاسی دانسته و به دولت و ناکارآمدی مسئولان ربط میدهیم؟
چرا در تاکسی و صف نان و مهمانی و خلوت و جلوت، همه بحثها و گفتوگوها، بیش از آنکه در باره شادی و اتفاقات خوش باشد، اگر نه در باره حوادث دردناکِ هر روزه، که حداقل درباره گرانی و ناتوانی از اداره یک زندگی خانوادگی کوچک است و چرا همه اینها به دولت و در نهایت به سیاست مربوط است؟
گاهی که میخواهم خبری بگذارم، به این فکر میکنم که نوع خبر چیست؟ و درنهایت خوب که عمیق میشوم، میبینم تمامی خبرهای دور و بر من سیاسی است، حتی دندان دردم، حتی عروسی پسر همسایه، حتی دعوای زوج تازه ازدواج کرده طبقه پائین که سرو صدایشان شب و و روز به هواست و حتی نباریدن باران و برف در شهر...
میخواهم بگویم همهچیزمان چنان سیاسی شده است که نمیتوانم گاهی نوع خبر را تشخیص بدهم. روی هر خبری که دست میگذارم، حتی یک خبر اجتماعی یا محیط زیستی، میبینم که باز سیاسی است؛ حجاب، رفتوآمد در شهر، عبادت، خرید، مسافرت، تهیه بلیت هواپیما و ... همه و همه در لایحههای مختلف و در صحن مجلس دیده شده، تصویب شده یا نشدهاند.
من در مکان و زمانی مطلقا سیاسی زندگی میکنم بیآنکه خواسته باشم انسانی سیاسی باشم؛ اما سیاست به زندگی من رسوخ کرده است و نمیگذارد در تنهاییام یک رمان ساده بخوانم، یک لیوان چای را با آسودگی بنوشم. من از این پنجره روبهرو میترسم .. میترسم ناگهان پردهاش به کناری رود و انفجاری از آن بیرون بجهد؛ پس من نه تنها انسانی سیاست زدهام که انسانی نا امن هم هستم. اتمسفر زندگی من را یک سیاست نا امن محاصره کرده است.
فرزندآوری من سیاسی شده است، من اگر نخواهم فرزندی داشته باشم که دولت قول وامش را داده اما بانک از دادن آن وام امتناع میکند، چه باید بکنم؟
من اگر نخواهم در این محله زندگی کنم، و دنبال وام خرید یا اجاره مسکنی باشم که دولت قولش را داده اما بانک کمکی نمیکند، چه باید بکنم؟
درست است، من در این چهلوچند سال بدل به انسانی مفلوک شدهام که اگر سیاست نخواهد، نمیتوانم یک روز روی خوش ببینم و هر شب باید هنگام خواب دعا کنم که از بلاهای فردا در امان بمانم.