مخاطب۲۴، صادق نیکآذر - کارشناسی ارشد روابط بینالملل در یادداشتی در خصوص ریشهها و تحولات تاریخی، سیاسی و ژئوپلیتیکی تنش میان پاکستان و طالبان افغانستان و نقش میانجیگرانه ایران در این بحران نوشت:
در عصر جهانیشدن، بازیگران غیردولتی در چهرههای مختلف به کنشگری میپردازند. دوره استعمار که بصورت جنبشهای آزادیبخش برای حق تعیین سرنوشت به مبارزه میپرداختند، اسلحهها را بر زمین گذاشتند و برای توسعه کشور تلاش کردند. اما به صورت تاریخی مبارزه بر علیه اقتدار حاکم (چه استعماری چه استبدادی) دارای مقدماتی بود که امروزه در بعد کشنگری بسیار قابل روئیت است؛ اولا جریانات شبهنظامی و ستیزهجو براساس آرمان میهنی، روندی تدریجی را طی کرده بودند و در نهایت دست به اسلحه برده بودند که در تاریخ معاصر ایران نیز میتوان شاهد آن بود. دوما ستیز بر علیه حاکمیت و مشخصا اهرم فشار و ابزار سرکوب شکل میگرفت، و کنشگر در صورت به خطر افتادن جان شهروندان، یا خود را فدا میکرد یا اسیر میشد، یا از مهلکه میگریخت. اما امروزه بدون هیچ باورمندی ساختاریافتهای و اینکه برای چه چیزی باید مبارزه کرد؛ دست به اسلحه میشوند.
با این حال امروزه بار دیگر شاهد چنین جنبشهای ساختار شکنی هستیم. مسئله پاکستان با جنبش طالبان را میتوان نمونه بارز آن دانست که از زمان ترسیم مرزهای استعماری توسط سر مورتیمر دیورند در سال ۱۸۹۳ که با عدم شناسایی آن از جانب کابل شروع و در سال ۱۹۴۷ با استقلال پاکستان که افغانستان به آن رای منفی داد، شروع شد. از ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ و با اعلام کابل بر تشکیل دولت پشتونستان، پاکستان اقدام به حمایت از اسلامگرایان نسبتا تندرو در داخل افغانستان کرد. حمایت پاکستان از جریانات اسلامگرایی با انقلاب کمونیستی (کودتای) ثور در سال ۱۹۷۸ در پرتو جهان دوقطبی و حمله شوروی به افغانستان در ۱۹۷۹ شدت گرفت؛ غافل از اینکه شکلدهی و حمایت از چنین جریانی با پتانسیل بالای مسلمانان پاکستانی، موجب سرریز ناامنی به داخل مرزهای خود خواهد شد. در دهه ۱۹۹۰ و با تشکیل طالبان در پاکستان و پرورش آنها در دارالعلوم حقانی که به آموزش سنت دیوبندی مشغول شدند، نطفه تنش گذاشته شد. با حمایت پاکستان، طالبان در ۱۹۹۶ کابل را تصرف و حکومت مرکزی دکتر محمد نجیبالله را برانداخت و تا ۲۰۰۱ امارات اسلامی افغانستان را بنیان نهاد.
در این دوره اسلام آباد نفوذ بالایی در افغانستان داشت؛ به نوعی کابل تحت تاثیر پاکستان در حال تغییر معادلات منطقه بود. ولی با سقوط طالبان و پذیرش رهبران آن از طرف پاکستان، تضاد این دو همسایه از سر گرفته و تندتر از قبل شد. بویژه با حضور آمریکا در افغانستان و همکاری با هند، پاکستان را بیش از پیش در موضع هوشیاری و دفاعی قرار داد. همچنین آمریکا و افغانستان، اسلام آباد را متهم به بازی دوگانه و حمایت از طالبان میکردند. این مسئله باعث تقویت رابطه تهران - اسلام آباد در راستای کاهش فعالیت آمریکا در منطقه، شد. تا سال ۲۰۱۴ پاکستان و افغانستان در یک وضعیت نه جنگ و نه صلح قرار داشتند که در این سال پاکستان جمهوری افغانستان را متهم به حمایت از طالبان پاکستان در داخل خاک خود کرد. بعد از ۲۰۲۱ و بازگشت مجدد طالبان به صحنه سیاسی افغانستان، کماکان این نیروی شبهنظامی به مخالفت و تقابل با سیاستهای اسلام آباد در افغانستان پرداخت تا جایی که در دفعات مختلف درگیریهای شدید بین این دو شکل گرفت.
هدف اصلی پاکستان برای نفوذ در افغانستان، مقابله با سیاستهای هند بود. همچنین با حمایت از جنبشهای متعدد، مثل مدارس حقانی در مرز دیورند و دولت مرکزی افغانستان در تلاش برای ایجاد توازنی بین سیاست و منافع خود بود تا بتواند در همسایگی خود تهدید را تبدیل به فرصت کند؛ غافل از اینکه همین رویکرد موجب سرریز ناامنی و شکلگیری یک بازیگر سوم بر علیه خود میشود. اما پرسش اصلی این است که در این شرایط پیشبینی از روند آتی تنش به چه شکلی است؟ برای پاسخ به این مسئله باید رخدادها را در سطح منطقهای و کلان بین المللی مورد بررسی قرار دهیم. در سطح منطقهای تنش ۶ روزه هند و پاکستان در جنوب آسیا در می ۲۰۲۵، و حمایت تلویحی افغانستان از هند که طی بیانیهای اعلام کرد که نباید از خاک افغانستان برای حمله به کشمیر هند استفاده شود، همچنین در ژانویه ۲۰۲۵ در بیانیهای دیگر هند را مهمترین شریک منطقهای و اقتصادی امارت اسلامی افغانستان نام برده بود، و در نهایت حمایت از طالبان پاکستان از ۲۰۲۱ به بعد که روابط پاکستان و امارت اسلامی افغانستان را تیره و سرد کرده است، علل حمله پاکستان به افغانستان قلمداد میشود.
از طرفی، حضور مجدد آمریکا در خاورمیانه و پایگاه هوایی بگرام، دلیل مهم و تاکتیکی حمله به افغانستان است. از این منظر مسئله دارای ۲ بعد ذهنی و راهبردی-عملیاتی است. در بعد راهبردی-عملیاتی، پایگاه هوایی بگرام که در گذشته مرکز فرماندهی آمریکا در افغانستان بود، کماکان از اهمیت ویژهای برخوردار است. دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، خواستار حضور مجدد نیروهای آمریکایی در این پایگاه شد. این حضور که در چهارراه چین، روسیه، ایران و هند قرار دارد، با منطق بازدارندگی ذیل راهبرد مهار جنگ تجاری چین و آمریکا، جنگ اوکراین و تنش بین پوتین و ترامپ، جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل و قدرت نوظهوری مثل هند کاملا همخوانی دارد و هر ۴ قدرت را در زیر چتر نظامی _ عملیاتی خود قرار میدهد. این امر برای آمریکا و کنترل آسیا در دوره گذار نظم بین المللی و انتقال قدرت از غرب به شرق بسیار کاربردی است. به این ترتیب که اولا انتقال قدرت را متوقف میکند که در این صورت با فشارهای متعدد احتمال رویارویی علنی و تهدید هستهای بسیار بالا است؛ در حالت دوم این انتقال را ناقص میکند. با مجاورت به دریای چین جنوبی، چین را در محیط پیرامونی خود، با نزدیکی به آسیای مرکزی، روسیه را در خارج نزدیک خود و در نهایت با فاصله ۱۶۰۰ کیلومتری با تهران، تمامی این سه بازیگر را حول خود درگیر میکند تا این انتقال ناقص پیشرود.
در بعد ذهنی حمله به امارت اسلامی افغانستان این پیام را برای مردم افغانستان دارد که دولت مرکزی به تنهایی توان دفاعی لازم برای محافظت از شما در مقابل همسایگانی مثل پاکستان که قدرت اتمی است را ندارد؛ لذا باید امنیت به عنوان یک کالای حیاتی، بعد از ۴ سال به صورت برونسپاری شده با آمریکا تهیه و در جامعه عرضه داشته شود. این مسئله به وضوح حضور آمریکا در بگرام را برای مصرف داخلی افغانستان توجیح میکند. همچنین طالبان افغانستان را بازیگری مستقل و عقلانی در داخل و منطقه نشان میدهد که در بلند مدت میتواند موجب سرریز گفتمان دوستی با آمریکا برابر با امنیت بیشتر در کشورهای دیگر را در پی داشته باشد.
با این حال توجه به نقش ایران در این سناریوها حائز اهمیت خواهد بود. شکست فعلی مذاکرات استانبول و اعلام میانجیگری تهران در حاشیه نشست وزرای کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی (اکو) فرصتی مناسب برای تهران است که بتواند چندین خروجی مهم را عاید خود کند. اولا با هر دو کشور مرز مشترک دارد و از این طریق میتواند از سرریز تنش به داخل مرزهای خود جلوگیری کند. دوما با این ابتکار میتواند از طریق میانجیگری پاکستان در مذاکرات با آمریکا امتیازگیری کند. سوما با تجربه جنگ ۱۲ روزه و نقش اتباع خارجی در عملیات داخلی، میتواند افغانستان را مجاب برای کنترل هستههای داخلی در ایران کند؛ و در نهایت با به نتیجه رساندن این ابتکار عمل، اعتبار بینالمللی، صلحگرایی و رویکرد مثبت به نظام بین الملل را به اثبات میرساند.