مخاطب۲۴، سید مهدی شیرنگی در یادداشتی در خصوص ناکامی و ناسازگاری لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی با تاریخ، فرهنگ و ساختار اجتماعی ایران نوشت:
بیش از یک قرن است که واژه پر زرق و برق "لیبرالیسم" به ادبیات سیاسی ما وارد شده است و در گوشه و کنار مباحث روشنفکری ایران به اصطلاح نقل مجالس است؛ گاه در هیاهوی سیاست، گاه در غوغای اقتصاد. اما پرسش اصلی همچنان پابرجاست: آیا جامعه ایرانی توان زیست در چارچوب لیبرالیسم را دارد؟ پاسخ، روشن است: تا این لحظه؛ نه.
نه به این دلیل که ایرانیان خواهان آزادی یا عدالت (شعارهای لیبرالیسم) نیستند، بلکه بستر تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایران با مفاهیم بنیادی لیبرالیسم، چه در عرصه اقتصاد و چه در میدان سیاست ناسازگار است. تجربههای تاریخی نیز بارها ثابت کردهاند که بذر این اندیشه، هر بار که در ایران کاشته شد، نه تنها به ثمر ننشست بلکه اسباب فساد، بیاعتمادی و آشفتگی را فراهم آورد.
جامعه ما نه تنها از نظر اقتصادی، بلکه از نظر فرهنگی و اعتقادی نیز همواره به دین و دولت گره خورده است. در طول تاریخ، پادشاهان برای مشروعیت خود نیازمند تایید علما و مراجع دینی (پیش و پس از اسلام) بودند، و مردم نیز، دین را پشتوانه عدالت و سامان اجتماعی میدانستند. این پیوند سبب شد که سیاست در ایران هیچگاه بدون رنگ و بوی دینی قابل تصور نباشد. با ورود اندیشههای غربی در دوران قاجار و بهویژه مشروطه، برخی روشنفکران سخن از جدایی دین و سیاست به میان آوردند. اما تجربه نشان داد که این ایده، نه در ذهن مردم جای داشت و نه در عمل امکان تحقق یافت. در جریان مشروطه، زمانی که گروهی خواستند قانونگذاری را بیارتباط با شریعت تعریف کنند، اعتراضهای مردمی و نقش علما نشان داد که سیاست بدون دین در ایران، بیریشه است.
بعدها در دوران پهلوی، تلاش برای غربیسازی و به حاشیه راندن دین از عرصه سیاست بارها تکرار شد. اصلاحات ارضی، تغییر در قوانین اجتماعی و فرهنگی، و تبلیغ سبک زندگی غربی، همگی کوششی برای کاستن از نقش دین در حیات سیاسی ایران بودند. اما نتیجه چه شد؟ واژه ارتجاع سیاه به " من صدای انقلاب شما را شنیدم" و سپس سقوط تبدیل شد.
در چنین شرایطی، چگونه میتوان انتظار داشت ایرانیان به ایده بازار آزاد یا جدایی کامل سیاست از دین تن دهند؟ با وجود اینکه ملت ایران همیشه باورمند بودهاند و همه تلاشها برای دین زدایی مطلقاً ابتر مانده است، حتی اگر تصور شود در حال حاضر رنگ و بوی اسلام در بطن جامعه کمرنگ شده است، اما این جامعه که قرنها امنیت و عدالت خود را در حضور دولت و دین دیده است، نمیتواند یک شبه به نسخههای مردود اعتماد کند. حال آنکه همه تصور کنند شرایط مهیا است و نیل به آزادیخواهی سبب میگردد که جامعه ما تن به چنین تحول بنیادین اندیشهای دهد.
تصور کنید که در سال ۱۲۸۵ مردم خسته از تمام کلیات و جزئیات ساختاری و اقتصادی حکومت قاجار در میدان توپخانه تهران گرد هم آمدهاند و فریاد "عدل مظفر" سر میدهند. مشروطهخواهانی که سودای ایجاد نهادهای نوین و اقتصاد باز در سر داشتند، اما مانند یک طوفان که سریع آغاز میشود و به سرعت خاتمه مییابد و چیزی جز ویرانی در پی ندارد، زخمی بر پیکره نحیف اقتصاد ایران وارد کردند. جامعهای که زیر فشار زمینداری سنتی که اجازه شکلگیری اقتصاد مدرن نمیدادند و نفوذ خارجی بوده است، تاب چنین تحولی را نداشت. بانک ملی سرمایهاش کفاف نمیداد. در بازار، سرمایه به جای اینکه آزادانه بچرخد، گروگان نفوذ بیگانگان شد و از پا درآمد. نتیجه سرخوردگی محض بود.
با گشوده شدن فضای سیاسی و اجتماعی کشور پس از جنگ جهانی دوم در دهه ۲۰ و ابتدای ۳۰، بوی آزادی و استقلال در کوچهها پیچید. دکتر مصدق کوشید تا با استفاده از این شرایط استقلال اقتصادی را با ملیکردن نفت و تقویت بخش خصوصی همراه کند. اما تحریمها و کودتای ۲۸ مرداد با سردمداری نماد شکوه و جلال لیبرالیسم آمریکا، همه چیز را نابود کرد. مردم و کسبه دیدند که چگونه در رکود فرو رفتند در حالی که شعار استقلال و آزادی همچنان در هوا پرواز میکند، اما نانی بر سفره نمیآورد.
با آغاز اصلاحات ارضی در دهه ۴۰، قرار بود کشاورزی نوین و بازار رقابتی در روستاها شکل بگیرد و دهقان، مالک زمین شود و خوشبختی به روستاها بیاید. اما واقعیت چه بود؟ تقسیم شتابزده زمینهای کشاورزی، عدم زیرساخت مناسب اجرای این طرح و فقدان برنامهریزی مناسب جهت ایجاد یک بازار رقابتی باعث از هم پاشیدن کشاورزی ایران شد. روستاییان به شهرها مهاجرت کردند و حاشیهنشینی گسترش یافت و همچنان پس از گذشت دههها آسیبهای این تصمیمات نمایان است. رویای لیبرالیسم اقتصادی در عمل به کابوس بدل شد.
دهه ۷۰ با شعار سازندگی آغاز شد. همه گمان کردند دوران سختیها تمام شده است و اقتصاد آزاد، رفاه خواهد آورد. اما نتیجه آن، تورم افسارگسیخته، شکاف طبقاتی و خصوصیسازیهای رانتی بود که جیب عدهای خاص را پر کرد و مثل تیشهای بر ریشه سفره مردم عمل کرد. مردم، لیبرالیسم را مترادف فساد و گرانی دیدند.
در دهه ۸۰، اصل ۴۴ قانون اساسی به اجرا درآمد. شرکتها واگذار شدند، و مردم امید داشتند که شرکتها و کارخانجات به دست کارآفرینان واقعی میافتد و بازار جان تازه میگیرد. اما نه به بخش خصوصی واقعی، بلکه به نهادهای شبهدولتی. نه رقابتی شکل گرفت و نه بازاری آزاد؛ تنها نام صاحبان عوض شد.
اگر اقتصاد لیبرال در ایران بارها شکست خورد، لیبرالیسم سیاسی حتی فرصت جدی برای آزمون نیافت. چرا؟ چون اصول بنیادین آن فردگرایی مطلق، آزادیهای بیقید و شرط، و جدایی کامل دین از سیاست فرسنگها با فرهنگ و هویت ایرانی فاصله دارد. ایران همواره جامعهای جمعگرا و دینباور بوده است. مردم در دوران مشروطه قانون میخواستند، اما نه به قیمت از دست رفتن باورهای دینیشان. همین تضاد بعدها هم تکرار شد. هر جریان سیاسی که پرچم آزادیهای لیبرالی را بالا برد، نتوانست پایگاه اجتماعی وسیعی پیدا کند. جمهوری اسلامی نیز بر پایه پیوند دین و سیاست بنا شد و مشروعیت خود را از همین همراهی گرفت. در چنین چارچوبی، لیبرالیسم سیاسی نه تنها غیرعملی، بلکه در تقابل با باور اکثریت مردم است. اگرچه جامعه نیازمند گسترش آزادیهای اجتماعی است و ناگزیر به انجام آن میباشیم.
ایرانیان شاید در ظاهر جذب شعارهای پر زرق و برق آزادی شوند، اما در عمق ذهن خود از آن گریزاناند. در فرهنگ عمومی ما، سود و ثروت همواره با فساد یکی انگاشته شده است. کارآفرینی، به جای آنکه نماد تلاش باشد، اغلب با سوءظن نگریسته میشود. از سوی دیگر، مردم امنیت شغلی و معیشتی را بر آزادی بیقید ترجیح میدهند. به آمارهای میلیونی شرکت کنندگان آزمونهای استخدامی نگاه کنید. به همین دلیل است که جوان تحصیلکرده، به جای آنکه وارد میدان رقابتی بازار آزاد شود، به دنبال استخدام در ادارهای دولتی یا کار برای کارفرمای خصوصی است. زنان و مردان این سرزمین، با همه عشقشان به پیشرفت، حاضر نیستند سنتها و پشتوانههای فرهنگی خود را فدا کنند.
امروز، با تورم، تحریمها و مشکلات اقتصادی، مردم بیش از هر زمان دیگری چشم به حمایت دولت دوختهاند. لیبرالیسم، چه در سیاست و چه در اقتصاد، در چنین شرایطی فقط یک واژه دانشگاهی است. کارگر نان شب میخواهد، کارمند امنیت شغلی، و خانوادهها تضمین آینده فرزندانشان را. کدام یک حاضرند زندگی امروز را فدای وعدههای مبهم فردای لیبرالی کنند؟
یک قرن تجربه کافی است تا حقیقت روشن شود: لیبرالیسم، چه اقتصادی و چه سیاسی، در ایران بذری بیثمر است. جامعه ایران با همه شور آزادیخواهیاش، در بند بند خود به سنت، به دین و به دولت متکی است. این ذهنیت نه به سادگی تغییر میکند و نه با نسخههای غربی سازگار است. بنابراین، پاسخ به پرسش آغازین قطعی است: ایرانیان در حال حاضر توان زیستن در جامعهای لیبرال را ندارند. شاید در خیال و شعار از آن سخن بگویید، اما در عمل، فرهنگ و تاریخ مسیر دیگری را رقم زده است. آینده ایران اگر قرار است روشن باشد، نه در تقلید کورکورانه از مدلهای غربی، بلکه در اتکا به سنتهای بومی، باورمندی و واقعیتهای اجتماعیاش خواهد بود.