مخاطب۲۴، در ۳ سپتامبر ۲۰۲۵، پکن میزبان یکی از باشکوهترین و معنادارترین رژههای نظامی تاریخ معاصر بود. این رویداد، که با حضور سران و مقامات ارشد دهها کشور از سراسر جهان، بهویژه از بلوکهای سیاسی و اقتصادی غیرغربی همراه بود، صرفاً یک نمایش سالانه برای به رخ کشیدن آخرین دستاوردهای نظامی چین نبود. رژه ارتش چین، در واقع، یک بیانیه سیاسی تمامعیار و یک مانیفست بصری از تولد نظمی جدید در عرصه بینالملل بود؛ نظمی که محوریت آن نه در واشنگتن و بروکسل، که در پکن، مسکو و پایتختهای نوظهور شرق و جنوب جهانی تعریف میشود. واکنش سریع و عصبی غرب، بهخصوص اظهارات تند دونالد ترامپ که این رویداد را «نمایش قدرت گانگستری» خواند، نشانهای آشکار از عمق نگرانی و هراسی بود که در پایتختهای غربی از مشاهده این ائتلاف نانوشته و در حال ظهور، ریشه دوانده است. اما چه چیزی در این رژه و ائتلاف نمادین آن وجود داشت که غرب را تا این حد به وحشت انداخت؟ پاسخ در درک ماهیت گذار قدرت در یک نظام بینالملل آنارشیک، استراتژی هوشمندانه چین در ایجاد یک شبکه قدرت موازی، و نقش کلیدی بازیگرانی، چون ایران و سازمان بریکس نهفته است.
نظام بینالملل، بر اساس نظریات واقعگرایانه، در ذات خود «آنارشیک» است؛ به این معنا که هیچ قدرت مرکزی و حاکمیت جهانی برای تنظیم روابط میان دولتها وجود ندارد. در چنین سیستمی، قدرت، حرف اول و آخر را میزند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، ایالات متحده آمریکا به قدرت هژمونیک بلامنازع جهان تبدیل شد و آنچه «لحظه تکقطبی» نامیده میشد، آغاز گشت. غرب به رهبری آمریکا، نهادهای بینالمللی، قوانین تجارت جهانی، و هنجارهای سیاسی را بر اساس ارزشها و منافع خود تعریف و تحمیل کرد. این نظم لیبرال دموکراسی غربی، برای نزدیک به سه دهه، چارچوب اصلی روابط بینالملل بود.
اما رژه ارتش چین در پکن، بیش از هر زمان دیگری، اعلام رسمی پایان این دوران بود. این رویداد صرفاً یک قدرتنمایی نظامی از سوی چین نبود، بلکه یک «گردهمایی قدرت» از سوی کشورهایی بود که یا قربانی نظم موجود بودهاند (مانند ایران، روسیه و ونزوئلا که تحت شدیدترین تحریمهای غرب قرار دارند) و یا به دنبال ایفای نقشی متناسب با وزن اقتصادی و سیاسی جدید خود هستند (مانند برزیل، هند و آفریقای جنوبی). حضور رهبران این کشورها در کنار یکدیگر، در جایگاه ویژه و تماشای جنگافزارهای پیشرفته چینی، پیامی روشن داشت: «ما دیگر بازیگران منفعل در سیستمی که شما تعریف کردهاید، نیستیم. ما در حال ساختن ساختارهای قدرت خود هستیم».
وحشت غرب از این واقعیت نشأت میگیرد که چالش چین، چالشی از جنس چالشهای گذشته نیست. چین نه تنها به یک قدرت اقتصادی عظیم تبدیل شده که زنجیرههای تأمین جهانی را کنترل میکند، بلکه اکنون در حال تبدیل این قدرت اقتصادی به نفوذ سیاسی و توان نظامی بازدارنده است. این کشور، برخلاف اتحاد جماهیر شوروی که عمدتاً یک قدرت نظامی با اقتصادی ناکارآمد بود، از ابزارهای اقتصادی، تکنولوژیک، دیپلماتیک و نظامی به صورت توأمان برای به چالش کشیدن هژمونی غرب بهره میبرد.
یکی از دلایل کلیدی برجسته شدن ائتلاف شرق، رویکرد عملگرایانه و هوشمندانه چین در برقراری روابط با کشورهایی است که توسط نظم غربی به حاشیه رانده شدهاند. در حالی که آمریکا و متحدانش از ابزار تحریم به عنوان سلاح اصلی خود برای منزوی کردن و فلج کردن اقتصاد کشورهایی، چون ایران، روسیه و ونزوئلا استفاده میکنند، چین دقیقاً به سراغ همین کشورها رفته و روابطی عمیق و استراتژیک با آنها برقرار کرده است.
• تأمین امنیت انرژی: چین به عنوان بزرگترین واردکننده انرژی در جهان، به شدت به جریان باثبات نفت و گاز وابسته است. برقراری روابط عمیق با سه قدرت بزرگ نفتی جهان یعنی ایران، روسیه و ونزوئلا، که همگی خارج از دایره نفوذ مستقیم آمریکا قرار دارند، به چین این امکان را میدهد که امنیت انرژی خود را از اهرم فشار غرب مصون نگه دارد. این یک مزیت استراتژیک بلندمدت است که به چین اجازه میدهد در هرگونه بحران احتمالی، شریانهای حیاتی اقتصاد خود را باز نگه دارد.
• ایجاد یک بلوک سیاسی مخالف هژمونی: با گرد هم آوردن کشورهایی که همگی از یکجانبهگرایی آمریکا آسیب دیدهاند، چین در حال ایجاد یک وزنه تعادل سیاسی در نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل است. این کشورها در مجامع جهانی از یکدیگر حمایت کرده و روایتی متفاوت از روایت غربی در مورد مسائلی، چون حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت ملی ارائه میدهند.
• ارائه یک مدل جایگزین: چین به این کشورها مدلی از توسعه را پیشنهاد میدهد که مبتنی بر عدم مداخله در امور داخلی، سرمایهگذاری در زیرساختها (مانند پروژه «یک کمربند، یک راه»)، و تجارت متقابل است. این مدل برای بسیاری از کشورهای در حال توسعه که از نسخههای تجویزی و مشروط صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی خسته شدهاند، جذابیت فوقالعادهای دارد.
بنابراین، وحشت غرب تنها از قدرت خود چین نیست، بلکه از توانایی این کشور در شبکهسازی و ایجاد یک «اکوسیستم موازی» اقتصادی و سیاسی است که میتواند به تدریج نفوذ نهادهای تحت کنترل غرب را تضعیف کند.
الف) هممکانی دیپلماسی و قدرتنمایی: رژه درست پس از میزبانی چین از نشست سازمان همکاری شانگهای (SCO) برگزار شد؛ جایی که پکن کوشید نقش این سازمان را فراتر از امنیت منطقهای برده و به سکوی همکاری اقتصادی/مالی ارتقا دهد (طرح بانک توسعه، پلتفرم انرژی، وامهای ترجیحی و باز کردن سامانه ناوبری بیدو برای اعضا). این توالی زمانی بهمثابه «بسته سیگنالدهی» بود: ابتدا دستورکار حکمرانیِ بدیل، سپس نمایش سختافزار قدرت.
ب) چسب هویتیِ ضدیکجانبهگرایی: مضمون مشترکِ بیانیهها و دیدارهای دوجانبه در حاشیه - از جمله دیدار شی – پزشکیان - تأکید بر چندقطبیسازی و مخالفت با تحریممحوری بود؛ موضوعی که از خاورمیانه تا آسیای جنوبی مخاطب دارد. پکن در پیامهای رسمی نیز بر «حق ایران در انرژی هستهای صلحآمیز» و ارزش «شراکت راهبردی» با تهران دست گذاشت.
ج) ترکیب مهمانان: کنار هم نشستن رهبران چین، روسیه و کرهشمالی همراه با حضور رهبران متعددی از جنوب جهانی _ و از جمله ایران _ تصویر «بلوکبندی نرم» را تقویت کرد؛ تصویری که رسانههای جهانی با تیترهایی درباره «نمایش قدرت و همبستگی با پکن» پوشش دادند.
۱. فرسایش هژمونی دلار: تلاش برای تسویههای ارزی محلی، سامانههای پرداخت بدیل و صندوقهای توسعهای غیرغربی، بخشی از «پیامدهای جانبی تحریممحوری» است که در میان کشورهای جنوب جهانی مشتری دارد. نشست ریودوژانیرو نیز این ریلگذاری را برجسته کرد.
۲. معماریهای امنیت – فناوری موازی: از بیدو تا زنجیرههای تأمینِ حساسی که چین میکوشد آنها را از فشار تحریم مصون کند. پیشنهاد پکن برای ارتقای نقش SCO و ایجاد بانک توسعه، سیگنالی از «حکمرانی موازی» است.
۳. قدرتنمایی نمادینِ هماهنگ: چین با رژه و میزبانی چندجانبه در یک بازه کوتاه، روایتی انسجامبخش ارائه داد؛ روایتی که ترامپ به آن واکنش نشان داد و رسانههای آمریکایی و اروپایی با قاب «همگرایی رقبای آمریکا» بازتابش دادند.
به بیان ساده: واکنش غرب به این خاطر تند است که میبیند «مزیتهای نهادی» – که دههها بر آن تکیه داشت – در حال مواجهه با جایگزینهای کارکردیاند؛ حتی اگر این جایگزینها هنوز بلوغ کامل نداشته باشند.
• چندپارگی راهبردی: هند بهجای پیوستن کامل به محور چین–روسیه، الگوی «موازنهگری مستقل» را پیش میبرد؛ هم در کواد با غرب کار میکند و هم در بریکس/سازوکارهای آسیایی. این شکاف، یکپارچگی تصمیمگیری را محدود میکند.
• همپوشانیهای رقابتی: چین و هند، چین و ویتنام، حتی ایران و عربستان/امارات در برخی پروندهها تنظیمگریهای متفاوتی دارند؛ بریکس و شانگهای نمیتوانند همه این تضادها را حل کنند.
• ظرفیتهای مالی نهادهای بدیل: NDB هنوز به اندازه بانک جهانی یا IMF عمق ندارد؛ مسیر «جایگزینی کامل» بسیار طولانی است.
• تصویرسازیِ رسانهای: بخشی از «ائتلاف شرق» بیش از آنکه واقعیت نهادی سخت باشد، اجماع روایی است؛ شکستهای مقطعی یا اختلافات درونی میتواند این روایت را سست کند.
این محدودیتها بهمعنای فروکشکردن روند نیست؛ بلکه نشان میدهد حرکت بهسوی چندقطبیسازی ناهمگن و زمانبر خواهد بود.
• کوتاهمدت (۱–۳ سال): تعمیق شبکههای تسویه غیردلاری، افزایش پروژههای مشترک انرژی/حملونقل، و ادامه قدرتنمایی نمادینِ چین. پروندههای اختلافی (چین – هند) مدیریتشده، اما حلنشده میماند.
• میانمدت (۳–۷ سال): اگر NDB و دیگر صندوقها عمق یابند و اتصالهای کریدوری (از آسیای میانه تا دریای عرب) تثبیت شود، «هزینه تبعیت از تحریمهای ثانویه» برای برخی کشورها کاهش خواهد یافت.
• بلندمدت: احتمال تثبیت نوعی چندقطبیِ نامتقارن که در آن غرب همچنان بهلحاظ فناوری–مالی پیشتاز است، اما شرق (با پرچمداری چین) توان «وتوی عملیاتی» در بسیاری از حوزهها پیدا میکند.
جایگاه ایران در این گذار قدرت، بسیار منحصربهفرد و استراتژیک است. برای دههها، استراتژی غرب به رهبری آمریکا، مبتنی بر «مهار» و «انزوای» ایران بوده است. تحریمهای فلجکننده با هدف جلوگیری از پیشرفت اقتصادی و نظامی ایران و محدود کردن نفوذ منطقهای آن طراحی شدهاند. در چارچوب نظم غربی، ایران اجازه رشد و تبدیل شدن به یک قدرت کامل را ندارد.
اما با چرخش جهان به سمت شرق، قواعد بازی در حال تغییر است. همانطور که شی جین پینگ، رئیسجمهور چین، به درستی بیان کرد، «در نظم جهانی جدید که شکل خواهد گرفت، نمیتوان نقشآفرینی قدرتی مثل ایران را نادیده گرفت و ایران قطعاً یکی از قدرتهای تأثیرگذار خواهد بود.» این سخن، یک تعارف دیپلماتیک نیست، بلکه یک واقعیت ژئوپلیتیک است. چین و روسیه به ایران نه به عنوان یک «مشکل» که باید مهار شود، بلکه به عنوان یک «دارایی استراتژیک» نگاه میکنند که میتواند به تحقق اهداف آنها برای ایجاد یک جهان چندقطبی کمک کند.
• موقعیت ژئواستراتژیک: قرار گرفتن در چهارراه اتصال آسیا، اروپا و خاورمیانه، ایران را به یک پل زمینی و دریایی کلیدی در پروژههایی مانند «یک کمربند، یک راه» تبدیل کرده است.
• قدرت نظامی و نفوذ منطقهای: ایران با وجود تحریمها، توانسته است به یک قدرت نظامی قابل توجه و دارای نفوذ عمیق در سراسر خاورمیانه تبدیل شود. این عمق استراتژیک، یک وزنه تعادل مهم در برابر حضور نظامی آمریکا و متحدانش در منطقه است.
• استقلال و ایدئولوژی ضد هژمونی: ایران دهههاست که پرچمدار مخالفت با نظم تکقطبی آمریکا بوده و این پایداری، به آن اعتبار و جایگاه ویژهای در میان کشورهای مستقل و مخالف سلطه غرب بخشیده است.
پیوستن ایران به بریکس و تعمیق روابط استراتژیک با چین و روسیه، به تهران این امکان را میدهد که از انزوای تحمیلی غرب خارج شده، اقتصاد خود را احیا کند و نقش خود را به عنوان یک قدرت منطقهای در چارچوب یک ائتلاف جهانی بزرگتر تثبیت نماید.
روند فعلی به وضوح به سمت یک جهان چندقطبی یا دوقطبی (بلوک غرب به رهبری آمریکا و بلوک شرق به رهبری چین) در حرکت است. «لحظه تکقطبی» به پایان رسیده و دوره رقابت شدید قدرتهای بزرگ آغاز شده است. این گذار، همراه با بیثباتیها و تنشهای فراوان خواهد بود، اما فرصتهای جدیدی را نیز برای بازیگرانی مانند ایران ایجاد میکند.
• تقویت ائتلاف شرق: ایران باید به صورت فعال در نهادهایی مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای نقشآفرینی کند. تعمیق روابط اقتصادی، نظامی و امنیتی با چین و روسیه یک ضرورت استراتژیک برای مقابله با فشارهای غرب و بهرهمندی از مزایای نظم جدید است.
• حفظ استقلال استراتژیک: در عین تقویت روابط با شرق، ایران باید از افتادن در دام وابستگی به یک قدرت دیگر پرهیز کند. سیاست خارجی ایران باید مبتنی بر منافع ملی باشد و در عین ائتلاف با شرق، درهای دیپلماسی و تعامل هوشمندانه با دیگر بلوکهای قدرت را باز نگه دارد. هدف باید تبدیل شدن به یک شریک قدرتمند و مستقل باشد، نه یک دولت پیرو.
• تمرکز بر توان داخلی: بزرگترین ضامن امنیت و نفوذ ایران در عرصه بینالمللی، قدرت داخلی آن است. سرمایهگذاری بر اقتصاد مقاومتی، پیشرفت علمی و تکنولوژیک، و حفظ انسجام ملی، مهمترین وظیفهای است که به ایران اجازه میدهد تا از فرصتهای این گذار تاریخی به بهترین شکل استفاده کند. یک ایران قوی در داخل، بازیگر جذابتر و قدرتمندتری در خارج خواهد بود.
• دیپلماسی فعال منطقهای: ایران باید به موازات ایفای نقش جهانی، به تنشزدایی و ایجاد روابط سازنده با همسایگان خود در خاورمیانه ادامه دهد. یک منطقه باثبات و قوی، عمق استراتژیک ایران را افزایش داده و آن را به یک لنگر ثبات در نظم جدید تبدیل میکند.
رژه ارتش چین و واکنشهای غرب، صرفاً درباره «تانکها و موشکها» نبود؛ موضوع بر سر مهندسی نظم است. چین میکوشد با ترکیب ابزارهای سخت (نمایش قدرت)، نرم (روایت تاریخی) و هوشمند (شبکهسازی نهادی - مالی)، میدان بازی را عوض کند؛ و «ائتلاف شرق» - بهمثابه شبکهای از کشورها با شکایات مشترک از نظم دلارمحور - در این میدان نقش میگیرد. با این حال، این ائتلاف هنوز بیش از آنکه اتحاد واحد باشد، معماریِ موازی و قابلانعطاف است؛ موفقیتش به توانایی اعضا در حل اختلافات و عمقبخشی به نهادهای مالی/فناورانه بستگی دارد.
برای ایران، پنجره فرصت واقعی است، اما مشروط به اصلاحات داخلی و دیپلماسی متوازن. در گذار به چندقطبیِ نامتقارن، کشوری موفقتر است که «قدرت تبدیلپذیر» بیشتری خلق کند - از منابع انرژی و ژئوپولیتیک تا نهادسازی مالی و استانداردهای حکمرانی. شرق شاید پرچمدار روند باشد، اما کسب سهم پایدار از این روند، هنر بازیگرانی است که شبکه میسازند، ریسک میکاهند و روایت ارائه میکنند.