مخاطب24- در دورانی که سینمای ایران کمتر سراغ روایتهای دقیق و درونی از دنیای نوجوانان میرود، چشمبادومی ساخته ابراهیم امینی، گامی متفاوت و قابلتأمل در پرداختن به شکاف میان نسلها و آسیبهای ناشی از نادیدهگرفتن دنیای روانی نوجوان است. فیلم، بهجای تکیه بر کلیشههای آشنا و روایتهای پرتنش، از مسیر ظریفتری وارد میشود: قصه دختری که در دنیای طرفداری از یک خواننده کرهای، به دنبال معنای هویت و تعلق میگردد، اما در برخورد با دیوار سرد خانواده، خودش را گم میکند.
این اثر اجتماعی که نخستین فیلم بلند ابراهیم امینی در مقام کارگردان است، از دل یک پدیده واقعی، علاقه شدید نوجوانان ایرانی به کیپاپ، بیرون آمده، اما نه برای نقد آن، بلکه برای رسیدن به فهمی عمیقتر از دنیای نسل جدید. فیلم نه کیپاپ را تخریب میکند و نه آن را بهانهای برای سانتیمانتالیسم میسازد، بلکه از آن بهعنوان زبان مشترک نسلی استفاده میکند که اغلب، از سوی خانواده، مدرسه و جامعه درک نمیشود.
در میان آثار اجتماعی جشنواره امسال، فیلم چشمبادومی به کارگردانی ابراهیم امینی، تجربهای متفاوت و جسورانه است؛ فیلمی که بهجای پرداختن به بحرانهای آشکار جامعه یا الگوهای تکراری سینمای اجتماعی، به سراغ منطقهای کمتر دیدهشده میرود: جهان روانی نوجوانانی که در مرز میان واقعیت و خیال، در جستوجوی هویت و درک شدن، قدم میزنند.
فیلم داستانی را روایت میکند که در ظاهر ساده است، اما با ساختاری چندلایه، ناپایدار و تعلیقی روایت میشود؛ تجربهای حسی از زیستن در دنیایی که دیگران آن را نمیفهمند. چشمبادومی نه شعاری است، نه موعظهگر. بلکه روایتی است از شکاف خاموش بین نسلی که میخواهد حرف بزند و نسلی که دیگر گوش نمیدهد.
خلاصه داستان: دعوتی از خیال، سکوتی از واقعیت
مائده، دختری نوجوان، دلبسته یکی از خوانندگان مشهور موسیقی کرهای (کیپاپ) است. این علاقه برای او صرفاً سرگرمی یا هیجان مقطعی نیست، بلکه نوعی هویتیابی، تعلق و معنابخشی به زیست روزمرهاش شده است. وقتی روزی نامهای از سوی این خواننده دریافت میکند که حاکی از دعوت او به دیدار است، باورش نمیشود. اما این رؤیا برای مائده حقیقی است، به همان اندازه که برای اطرافیانش بیاهمیت و حتی مضحک است.
خانوادهاش بهجای همراهی، این احساس را نادیده میگیرند؛ رفتاری که سرانجام مائده را به مرز روانپریشی میکشاند. او به مرور مرز میان خود و خواننده را از دست میدهد، دچار توهم میشود و خود را همان خواننده میپندارد. در این مسیر، تنها کسی که تلاش میکند با او همراه شود، پدربزرگی است نگران، مهربان و درعینحال متعلق به نسلی دیگر.
چشمبادومی بیش از آنکه فیلمی «روایی» به معنای کلاسیک باشد، اثری است «حسی» و «ادراکی». ساختار فیلم بر پایه تعلیق پیوسته و معلقبودن میان واقعیت و خیال بنا شده. کارگردان با هوشمندی از همان آغاز مخاطب را وارد جهانی دوپاره میکند: جهانی که در آن صداهایی از زبان کرهای، موسیقی کیپاپ، رنگهای فانتزی اتاق و توهمات درخشان ذهنی دختر نوجوان، با سکوت، بیاعتنایی و فضای بسته خانهای خاکستری ترکیب میشود.
در اینجا، ریتم فیلم نه کند است و نه پرهیجان، بلکه ریتمی آگاهانه تعلیقی دارد؛ حرکتی پاندولوار میان باور و انکار، میان امید و فروپاشی. فرم فیلم – چه در میزانسن، چه در قاببندی، و چه در طراحی صدا – بهگونهای طراحی شده که ما را وارد ذهن مائده میکند؛ ذهنی که گاهی رؤیا را واقعیتر از زندگی میبیند و گاهی زندگی را کابوسی بیپایان.
موسیقی، زبان، و فضا؛ حضور کیپاپ بهعنوان یک جهان درونی
یکی از نکات قابلتوجه فیلم، استفاده از زبان کرهای و موسیقی کیپاپ نه بهعنوان ابزار تزئینی یا عنصر غریبه، بلکه بهعنوان «بافت معنایی» دنیای مائده است. برخلاف برخی آثار سطحی که با نگاه کلیشهای به علاقه نوجوانان به فرهنگهای دیگر نگاه میکنند، این فیلم از کیپاپ بهعنوان زبان عاطفی یک نسل استفاده میکند.
ما بارها صداهای کرهای را از گوشی مائده، از درون ذهنش یا حتی به شکل آمیخته با واقعیت میشنویم. این حضور، بهمرور نشانهای میشود از میزان فاصله گرفتن او از جهان واقعی؛ فاصلهای که نه حاصل «گمراهی»، بلکه نتیجه «دیدهنشدن» است.
ستایش دهقان و خلق یک شخصیت فروریزنده
بازی ستایش دهقان در نقش مائده، نقطه قوت محوری فیلم است. او موفق شده بدون اغراقهای معمول بازیگری نوجوان، پیچیدگیهای روانی یک دختر در آستانه فروپاشی را منتقل کند. نگاههای مات، سکوتهای کشدار، شور ناگهانی، ترس، و در نهایت فانتزی خطرناک «دیگری شدن»، در بازی او بهخوبی ساخته شدهاند.
او نه تصویری معصوم و قربانیگونه از یک دختر است، و نه کاریکاتوری از یک طرفدار دوآتشه. بلکه انسانی است با زخمهای نادیدنی، که در نبود تکیهگاههای واقعی، به تنها پناه ممکن – خیال – پناه برده است. مهدی هاشمی بازیگر نقش پدربزرگ نیز با وقار و کنترل، موفق شده وزنهای انسانی و احساسی در برابر فروپاشی شخصیت اصلی خلق کند.
نویسندهای با ریشه در اجتماع، کارگردانی با تمایل به درون
ابراهیم امینی، پیش از چشمبادومی، بیشتر بهعنوان فیلمنامهنویس در سینمای ایران شناخته میشد و همکاری نزدیکی با محمدحسین مهدویان داشت. او فیلمنامه آثاری، چون ایستاده در غبار (برنده سیمرغ بهترین فیلم)، ماجرای نیمروز و دنبالهاش رد خون (آثار موفق با موضوعات امنیتی و سیاسی)، و لاتاری (درامی اجتماعی با مخاطب گسترده) را نوشته است. این آثار همگی ساختاری منسجم، شخصیتپردازیهای چندلایه، و نگاهی به مفاهیم هویت، وطن، و بحرانهای اجتماعی داشتهاند.
در چشمبادومی، امینی برای نخستینبار کارگردانی را تجربه میکند و زاویه نگاهش را از جهان سیاست و امنیت به فضای ظریف روان نوجوان و شکافهای درون خانواده منتقل کرده؛ حرکتی جسورانه که نشان از تنوع نگاه و دغدغهمندی او دارد
از انتقاد تا همدلی؛ مرز روشن فیلم با نگاه سطحی
یکی از ویژگیهای ارزشمند چشمبادومی این است که با وجود پرداختن به موضوعی پرحاشیه، یعنی علاقه نوجوانان به کیپاپ، هرگز دچار قضاوت، تمسخر یا تحقیر نمیشود. نویسندگان فیلم (امینی و علی حسامفر) در جلسه اکران خصوصی صریحاً اعلام کردند که هدفشان نه انتقاد از این پدیده، بلکه بازنمایی فقدان ارتباط میان نوجوانان و والدین است.
فیلم نشان میدهد که گاهی همین علاقهها میتوانند به نوجوان انگیزه درسخواندن، هدف داشتن و نظم دادن به زندگی بدهند. اما در غیاب «گفتوگو» و «درک»، همین علاقه میتواند به نقطه شکست روانی تبدیل شود. این نگاه متعادل، فیلم را از دام شعار و کلیشه دور نگه داشته است.
خطر تکرار و پایان گنگ
در کنار قوتهای اثر، چند نکته نیز بهعنوان نقد قابل طرحاند. در برخی صحنهها، بهویژه در نیمه میانی فیلم، احتمال تکرار حس وجود دارد؛ صحنههایی که اگرچه در خدمت تعلیق و فضای ذهنیاند، اما ممکن است برای برخی مخاطبان تبدیل به دور باطل شود..
همچنین، پایان فیلم که در مرز آشفتگی و خیال باقی میماند، ممکن است برای بخشی از تماشاگران، بیش از حد باز یا بیسرانجام تلقی شود. اما در چارچوب جهان فیلم – که نه میخواهد نسخه بدهد و نه قضاوت کند – این پایان وفادار به کلیت اثر است.
نوجوانی، نه دروغ است، نه رویا
چشمبادومی فیلمی صادقانه، جسور و درگیرکننده درباره نسلی است که جهانش متفاوت است، زبانش متفاوت است، اما نیازش ساده است: دیده شدن، شنیده شدن، جدی گرفته شدن. ابراهیم امینی، در نخستین تجربه کارگردانیاش، اثری ساخته که بهجای فریاد، سکوت میکند؛ بهجای تظاهر، تجربه میسازد؛ و بهجای دروغ، رویا را واقعی میگیرد.
این فیلم را باید نه به چشم اثری درباره کیپاپ، بلکه اثری درباره تنهایی نگاه کرد؛ تنهایی دخترانی که بهسادگی دست رد میخورند، اما درونشان غوغاست. فیلمی برای نسلی که دیگر فریاد نمیزند، فقط خودش را حذف میکند؛ آرام، اما ویرانگر