نقد آموزش سنتی در ایران ،آسیبهای نظام آموزشی، آموزش بیپرورش، آموزش بدون پرورش، به گزارش مخاطب24، سالهاست سیستم آموزش سنتی، مدارسی را برساخته که ثمره آن فضاییست، مخالف شکوفایی و رویش و مشابه زندانی بیدیوار. فضایی بسته با سقفی کوتاه که نه رویاها را در خود جای میدهد و نه تفاوتها را به رسمیت میشناسد. جایی که کودکان و نوجوانان، نه به چشم انسان که به مثابه نمرههای متحرک و رتبههای بالقوه دیده میشوند. مدرسه، در شکل فعلیاش نه تنها الهام بخش نبوده، بلکه به شدت خسته کننده است.
خستگی حاکم بر مدرسه، از جنس خستگی یک روز کاری نیست، نوعی خستگی وجودی و فرسودگیای که از ادامه دادن بی پایان کار تکراری حاصل شده و نسل به نسل عمیقتر و ریشهدار تر میشود است، گویی سالهاست همه چیز در آن روی دور باطل چرخیده و هیچ نیرویی هم قصد متوقف کردن آن را ندارد.
از چنین زاویه دیدی، دانشآموز باید در یک قالب مشخص بگنجد و اگر در آن قالب قرار نگیرد، حذف یا برچسب «بازنده» بر روی آن میخورد.
در این الگو، اگر کودک علاقهمند به موسیقی یا نقاشی باشد اما در ریاضی نمره خوبی نگیرد، او را به چشم یک شکست خورده مینگرند.
برعکس، اگر کسی بدون علاقه، صرفا با تمرین تکنیکهای تست زنی در دروس نظری موفق باشد، الگویی برای دیگران شمرده میشود.
نگاه تک بعدی، آموزش را از معنا تهی کرده و از مدرسه فضایی سرد و بیروح ساخته است، نهادی که برای رشد ذهنی و عاطفی کودکان طراحی نشده است
کنکور، شاید نماد کامل و فشردهی تمام بحرانهای نظام آموزشی ما باشد. آزمونی که قرار بود به عنوان ابزاری برای سنجش به کار رود امروز به شاه کلیدی تبدیل شده که مسیر زندگی یک نوجوان را رقم میزند. تعیین رشته، موقعیت اجتماعی، نگاه خانواده و حتی عزت نفس فرد به نتیجهی یک تست چند ساعته گره خورده است.
این امتحان، نه مهارتهای واقعی را میسنجد، نه هوش هیجانی، نه توانایی حل مسئله و کار گروهی را و آنچه که اهمیت دارد سرعت در حفظ کردن انبوهی از اطلاعات بیربط و پاسخ دادن به سوالاتی است که تنها تا پایان همان امتحان کارکرد دارند.
در چنین شرایطی، از سویی دانشآموزان تا خرخره با اطلاعاتی انباشته میشوند که در زندگی واقعی به کارشان نمیآید و هم از سادهترین تواناییها مثل بیان نظر شخصی، گفتوگوی موثر و تحلیل موقعیتهای واقعی ناتواناند.
معلم جایگاهی به مراتب غمانگیزتر دارد فردی که زمانی محور اصلی تعلیم و تربیت بود در میان انبوهی از مشکلات معیشتی، روانی و ساختاری در حال فرسایش است.
معلم ایرانی، از نظر اقتصادی تامین نیست و در سیاست گذاری کلان آموزشی نیز، نادیده گرفته میشود.
او زیر فشار بیاعتمادی عمومی و حجم سنگین کار، بهتدریج انگیزه خود را از دست داده و جای آن که الهام بخش باشد، صرفا نقش مجری برنامههایی را بازی میکند که خود نیز به آنها باور ندارد.
این خستگی عمیق، از آن رو خطرناک است که مستقیما به نسل بعد منتقل میشود، نسلی که نه معلم با انگیزهای دارد و نه محیطی برای پرورش خود.
چنین بحرانهایی البته بدون بررسی جایگاه بودجه آموزش و پرورش قابل درک نیستند، واقعیت تلخ آن است که آموزش و پرورش یکی از فقیرترین نهادهای حاکمیتی در تخصیص بودجه عمومیست، در حالی که کشورهایی که توسعه انسانی را جدی گرفتهاند بخش مهمی از منابع خود را به آموزش نیروی انسانی(نیروی کار آینده) اختصاص میدهند.
در ایران البته ماجرا متفاوت بوده و به سادگی این بخش یا نادیده گرفته میشود.
نه زیرساخت آموزشی بهروزرسانی میشود، نه معلمان آموزشهای روز را میبینند، نه مدارس تجهیز میشوند و نه محتوای درسی مورد بازنگری جدی قرار میگیرد.
در یک کلام بودجه نیست و جایی هم که اندکی از آن وجود دارد، با برنامهریزی و اولویتبندی مبتنی بر آیندهنگری مصرف نمیگردد.
محتوای آموزشی، که باید یکی از ارکان مهم تحول باشد، خود بحرانی جداگانه است. هنوز و در سال ۱۴۰۳ بسیاری از کتابهای درسی، بویی از سواد رسانهای، تفکر انتقادی، مهارتهای زندگی یا آموزشهای عاطفی نبرده و کماکان محور اصلی، محفوظات و آموزش یک جانبه است.
جهان تغییر کرده، تکنولوژی، ساختار ذهنی نسل جدید را متحول نموده اما نظام آموزشی ما همچنان با همان الگوهای قدیمی کودکان را آموزش میدهد، گویی در گذشته منجمد شدهایم.
محتوا عرضه شده پاسخگوی نیازهای دنیای امروز نبوده و نسل آینده را در مواجهه با چالشهای واقعی ناتوان و آسیبپذیر میکند.
در چنین فضایی، مدرسه به نهادی کنترلگر تبدیل شده و محیطی برای پرورش انسان وجود نخواهد داشت(درست مشابهه مدارس شبانه روزی بومیان در کانادا).
از سوی دیگر، برنامههای توسعهای، به خصوص برنامه هفتم، بارها وعده بازنگری در نظام آموزشی و چابکسازی ساختار آن را دادهاند.
اما تا زمانی که نگاه حاکم بر آموزش تغییر نکند، این وعدهها تنها به شعارهایی زیبا محدود خواهند ماند. نظام آموزشی نیازمند یک تحول بنیادین است و با جابهجایی مهرهها و نه اصلاحهای جزئی، کاری از پیش نمیرود.
میبایست از خود بپرسیم که فلسفه آموزش ما چیست؟ آیا قرار است بچهها را برای کنکور آماده کنیم یا برای زندگی؟ آیا میخواهیم حافظههایی بزرگ تحویل جامعه دهیم یا انسانهایی بزرگ؟
تا زمانی که این سوالها پاسخ روشنی نداشته باشند، هر تغییری در ظاهر سیستم، بیثمر خواهد بود.
مدرسه نیاز به «خانهتکانی» غیر نمادین دارد، یک بازنگری عمیق در بنیانهای فکری، ساختاری و اجرایی. در این خانه تکانی حتما مواردی چون: بها به معلم به عنوان ستون آموزش و نگاه انسانی به دانش آموزان بایستی لحاظ گردد تا مدرسه به فضایی جهت شکوفایی تبدیل شود، جایی که در آن بتوان متفاوت بود، سوال پرسید، اشتباه کرد و یاد گرفت.
تا آن روز، هر آن چه وعده داده شود، هر چه آیین نامه نوشته شود و هر تعداد وزیر تغییر کند، آموزش همان جایی خواهد بود که امروز هست.
مدرسه به فردا نیاز دارد، اما فردایی که از دل امروز ساخته نشود، هرگز از راه نخواهد رسید.