مخاطب ۲۴- علیرضا قربانی- در دنیایِ اینستاگرامی و جولانِ بلاگرهایِ پوچی هستیم که همه ارزشها را زیرپا میگذارند تا بلکه دیده شوند. تقریباً ارزشی برای جامعه باقی نمانده که این انساننماهای به شدت سطحی، آن را به سُخره نگرفته باشند. آنها آشکارا زندگیهای مشترک را تقبیح میکنند و دختران و پسران را به زندگیهای مجری و داشتنِ روابط آزاد تشویق میکنند.
این ماجرا به شیوه دیگری گریبانِ سلبریتیها و بسیاری از هنرمندان را هم گرفته است. در خاطرِ نگارنده هست که یکی از خوانندگان موسیقی پاپ، وقتی در ابتدایِ مسیرِ شهرت بود، تهیه کنندهاش با او شرط کرده بود که هیچ کجا نگوید متاهل است! و خواننده هم پذیرفته بود که هیچ کجا اثری از همسر و فرزندش نباشد و جالب اینکه هنوز هم نیست!
استدلالِ تاجرانِ عرصه هنر این است که اگر خواننده یا به قول خودشان آرتیست؛ همسر و فرزندی داشته باشد، هوادارانِ عاشقِ سینهچاکی نخواهد داشت و بفروش نمیشود! بسیاری از تهیهکنندگان در انتخابِ خواننده (بخوانید کالا)، این نکته را لحاظ میکنند که باید حتماً مجرد باشد!
حال اما... جای شُکرش باقی است که در چنین روزگاری هنوز بزرگانی هستند که در اوج محبوبیت، ارزشها را ارج بگذارند.
رکوردی جدید برای علیرضا قربانی؛ ۲۰ هزار بلیت در ۳۰ دقیقه
علیرضا قربانی تنها یک خواننده نیست. او یک فرهنگ و البته اندیشه است. او سال گذشته در سوگِ همسرش نشست. امسال و در سالگردِ درگذشتِ همسرش، برای او قطعهای خواند و منتشر کرد.
او عنوانِ «یازده ماه و بیست و نُه روز و چند هزار ساعت» را برای آهنگی انتخاب کرده که به یاد همسرش خوانده است. در واقع، این عنوان اشاره به یک سال دوری و فراق دارد که هر ساعتش برای قربانی به سختی گذشته است؛ و این است تفاوتِ بین خوانندهای خودساخته که ریشه در اصالتهایِ فرهنگی و هنریِ ما دارد با کسانی که همچون محصولی با تاریخ مصرف مشخص، تنها برای شهرتی و پولی و زمانی محدود میآیند و خیلی زود هم خواهند رفت. قربانی، اما خواهد ماند. مخاطبان او با انتشار این آهنگ، بیشک بیش از پیش، سینه چاکش خواهند شد.
این اثر با اندکی سهتار و همراهی ارکستر و آوایِ زنی از دوردست آغاز میشود. صدای ویلنسل عاشقانه بودنِ آهنگ را فریاد میزند؛ و قربانی عاشقانه و با اندوهی بزرگ میخواند:
مپرس در هوای تو کدام لحظه گم شدم
همان، همان زمان که رفتی
من از شروع ماجرا به انتها رسیدهام
نشان به آن نشان که رفتی
اوج میگیرد و با آن صدایِ تاثیرگذارش ادامه میدهد:
پس از تو خانه خانه نشد هوایم عاشقانه نشد
جنون مرا ندیده گرفتی
در آن غروب سرد خزان تو را صدا زدم که بمان
ولی تو ناشنیده گرفتی
تحریرها با موسیقی همراه میشوند و دوباره همه چیز آرام میشود تا قربانی به آرامی بخواند:
به یک نگاه آشنا تمام هستی مرا
گره زدی به تار و پودت
در انتهای کوچهها دو سایه میرسد به هم
یکی منم یکی نبودت
و دوباره تاکید میکند:
پس از تو خانه خانه نشد هوایم عاشقانه نشد
جنون مرا ندیده گرفتی
در آن غروب سرد خزان تو را صدا زدم که بمان
ولی تو ناشنیده گرفتی
و باز هم تاکید میکند:
پس از تو خانه خانه نشد هوایم عاشقانه نشد
جنون مرا ندیده گرفتی
در آن غروب سرد خزان تو را صدا زدم که بمان
ولی تو ناشنیده گرفتی
و ما میشنویم و با او همدرد میشویم. اندوهِ جدایی و رفتنِ آدمها برای هر کدام از ما به صورتی متفاوت شکل گرفته است. «یازده ماه و بیست و نُه روز و چند هزار ساعت» در واقع برای هر آدمی به صورتی متفاوت معنی میشود. آدمها میآیند و روزی خواهند رفت. از آنها فقط دردی به جا میماند؛ و من دوباره و چندین باره و شاید برای چندهزار ساعت میشنوم «یازده ماه و بیست و نُه روز و چند هزار ساعت» را....
سپاس خدای را که هنوز هنرمندانی هستند که به ما درسِ عشق بدهند و به ما گوشزد کنند که خانواده از همه چیز در این جهان اهمیتش بیشتر است.