کتایون ریاحی با نقشهایی چون زلیخای سریال حضرت یوسف (ع)، مهین مشرقی شام آخر و. . . در سینما و تلویزیون ایران ماندگار خواهد بود. روزی که اعلام کرد از این عرصه دور خواهد شد تا زمان بیشتری برای همکاری و فعالیت مشترک با پسرش داشته باشد، همکاران و دوستدارانش در ناباوری فرو رفتند. پنج سال از خداحافظی کتایون ریاحی با سینما میگذرد و در این سالها که با هجرت او به جزیره کیش هم همراه بود، گهگاه خبرهایی از فعالیتهای تازه او رسیده است.
خبر سفرهایش به مناطق محروم از آفریقا تا سیستان و بلوچستان، راهاندازی خیریه و همین تازگیها رونمایی کتابش در نمایشگاه کتاب فرانکفورت 2014 بهانهای شد تا او را به گپی دوستانه دعوت کنیم؛ دعوتی که با روی بازپذیرفته شد و ما چند ساعتی مهمان او در جزیره کیش شدیم.
از پیر شدن نمی ترسم
قصه را از آن جایی شروع کنیم که در اوج با دنیای بازیگری خداحافظی کردید. پخش سریال محبوب حضرت یوسف با بازی شما در نقش زلیخا تمام شد و شما اعلام کردید قصد کنار گذاشتن این حرفه را دارید. چند وقت بعد خبر سفرها و کارهای خیریهتان رسید و در نهایت راهاندازی این خیریه. دلیل ترک بازیگری این بود؟
کارهایی از این دست که به آنها نیکوکاری و خیریه میگوییم تقریبا همیشه بخشی از زندگی من بوده است و فکر میکنم کم و بیش بخشی از زندگی همه آدمهاست و فقط بستگی به توان، بضاعت و توجه دارد حتی به اندازه یک لبخند امید بخش هم میشود نیکوکار بود. بعد از خداحافظی از سینما و سفرم به آفریقا این مسئله برای من جدیتر شد. پس تصمیم گرفتم حال که قرار است بخش بزرگتری از زندگیام را به این کار اختصاص دهم بهتر است کارها به صورت سیتماتیک انجام شود. به همین دلیل در سال 91 بنیاد نیکوکاری «کمک» را تاسیس کرده و به صورت جدی شروع به فعالیت کردیم.
در طول این مدت محاسن و معایب آن را تجربه کردم. از جمله چون بیشتر وقت را در بنیاد سپری میکنم متوجه کمبود یک سیستم معنادار برای کار و فعالیت در موسسات خیریه شدم زیرا همچنان که کار دفتری در این موسسات نیاز به نظم و ترتیب اداری خاص دارد، در عین حال در تضاد با روزمرگی است؛ روزمرگی به مکانیکی شدن منتهی میشود و بخش انسانی را تحت شعاع خود قرار میدهد، در حالی که برای نیکوکاری اولین نیاز همدلی با همنوع است. از همین رو ما همزمان در حال تحقیق برای پیدا کردن یک روش یا طریقت که شایسته نیکوکاری باشد، هستیم که در آینده نزدیک به کمک خدا بتوان حتی رشته تحصیلی فراتر از مددکاری را ارائه کنیم؛ مثل ترکیب سبک جدیدی از علوم انسانی و جامعهشناسی که از فرم تئوری خارج شده و نتیجه عملی آن برای جامعه انسانی قابل لمس باشد.
در طول زندگی هنریام سر و کار من با سیستمهای اداری در حد گرفتن پاسپورت یا انجام کارهای ساده بانکی و از این دست بوده است اما با شروع کار بنیاد با دنیای جدید، عجیب و پیچیدهای مواجه شدم و بعد از مدتی متوجه شدم گویا این چیدمان پیچیده در واقع برای این طراحی شده که کاری انجام نشود یا به سرانجام نرسد!!! نه برای تسریع، تسهیل یا به نتیجه رسیدن. البته این توضیح لازم به نظر میرسد که همه آنچه گفتم برای کارهای درست است و اگر کسی بخواهد کار نادرستی انجام دهد، همه کارها در اسرع وقت مهیاست؛ بگذریم... .
برای یک حرکت مردمنهاد که جامعه هدفش مردم نیازمند است و بازوی کمک برای دولت محسوب میشود، این یک فاجعه است چون تمام وقت و انرژی که باید صرف هدف اصلی شود، صرف فرعیات میشود. در یک جمله با این سیستم کسی دستی برای یاری نمیگیرد اما پای آدم زیاد گرفته میشود برای حرکت نکردن و به جلو نرفتن.
میتوانید با مثال توضیح دهید تا حرفهایتان شفافتر باشد؟
در سال گذشته علاوه بر کمکهای بلاعوض به کسانی که به دلایل متعدد مجبور به کاشت حلزونی به صورت آزاد بودند که بالای 30 میلیون هزینه آن است، به افرادی وام قرضالحسنه دادیم؛ منظورم قرضالحسنه واقعی است. امسال برای اینکه بتوانیم تعداد این وامها را بیشتر کنیم، فکر کردیم با یک بانک صحبت کنیم و این مسیر را به دست آنها بسپاریم تا ما زمان و انرژیمان را روی کارهای دیگر متمرکز کنیم. با بانک مسکن وارد گفتوگو شدیم، آنها وام خرید کالا با بهره 14 درصد را به ما پیشنهاد دادند.
ما فهرست بچههای در نوبت کاشت را دادیم، حدودا بعد از یک ماه و در زمان پرداخت وام به ما اطلاع دادند بهره به 22 درصد رسیده است و در پاسخ اعتراض من گفتند بخشنامه است ولی من میدانستم بخشنامه مربوط به چند ماه قبل بوده و ربطی به زمان توافق ما نداشته است. علاوه بر این در بخشنامه ذکر شده تا سقف 22 درصد یعنی با تایید روسای بانک بهره 14 درصد امکانپذیر بود. ماراتن نامهنگاریها شروع شد که ما یک بنیاد خیریه هستیم و این وام برای افراد نیازمند است و... . القصه تا زمان جواب رد قطعی، سه ماه گذشت.
سه ماه وقت و انرژی که باید صرف بچههای ناشنوا میشد که متاسفانه بعضی از آنها نوبت کاشت حلزونی خود را از دست دادند. به نظر من فرصت مناسبی بود که بعد از ماجرای مسکن مهر، مدیران بانک مسکن در یک حرکت انساندوستانه شرکت کنند و با این روش، در بین مردم برای خود کسب اعتبار و اعتماد کنند اما گویا درایت در مدیریت وجود ندارد که اگر وجود داشت، وضع ما بهتر از این بود؛ باز هم بگذریم... .
شاید اینها قوانین است که دست و پای مدیران را هم بسته است؟
به نظرم اینها نقص قانون نیست، بیشتر مبهم بودن تبصرههاست و همه چیز بیشتر رابطهای است تا ضابطهای. مثال دیگری موضوع را روشن میکند. جای خالی یک مرکز مشاوره در جزیره احساس میشد، به همین دلیل دست به کار شدیم و همزمان اقدامات لازم برای کارهای اداری، اخذ مجوز و. . . را شروع کردیم. ظرف مدت کوتاهی مکان اجاره و تجهیز شد و متخصصان استخدام شدند اما که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. مرحله اول که تفاهمنامه بود، انجام شد. سپس از ما یک مسئول فنی خواستند که تنها روانپزشک متخصص در جزیره را معرفی کردیم.
گفتند روانپزشک نمیشود، روانشناس معرفی کنید. هنوز کسی نتوانسته به این سوال من پاسخ روشنی بدهد که چرا مدرک دکترای روانپزشک در مقابل کارشناسی ارشد روانشناس قابل قبول نیست؟ منطق میگوید چون که 100 آید، 90 هم پیش ماست. به هر حال بعد از گذشت زمان زیادی، یک روانشناس معرفی کردیم، مجوز مسئول فنی صادر شد اما پس از شروع کار و اطلاعرسانی به ارگانها و مردم، خبر دادند مجوز قابل اجرا نیست چون مدرک کارشناسی فرد مذکور، مرتبط با کارشناسی ارشد نیست؛ حال شما پیدا کنید پرتقال فروش را!!! اشکال واقعی از کجاست ؟
دانشگاهی که شخص را پذیرفته یا کسانی که پس از چند ماه بررسی مدارک مسئول فنی، متوجه این نکته نشدند؟ بعد از یک سال اتلاف هزینه، زمان و انرژی ما را مجاب کردند که انصراف دهیم و باز هم اصل مطلب در حاشیه قرار گرفت. کسانی که با یک مشاوره کوچک میشد از فجایع بزرگی در زندگیشان جلوگیری کرد.
چند مدت است این کار را شروع کردهاید؟
تقریبا دو سال.
این مشکلات، شما را در این دو سال به اندازه چند سال پیر کرده است؟
من از پیر شدن نمیترسم، البته پیر به مفهومی دیگر. همه چیز را از این منظر نگاه میکنم که پیر درونم تغذیه شود و این پیر میتواند مشوق و راهنمایم باشد.
با همه این مشکلات سراغ راهاندازی دفتر تهران هم رفتید؟
با شور و اشتیاق! در مقابل مشکلات، همیشه افرادی هستند که با کمک و مهرشان، امید را زنده نگه میدارند که دفتر تهران با پشتیبانی و مهر آنان راهاندازی شد. قرار است در آنجا کارهای فرهنگی انجام دهیم. طرحهایی داریم برای گروه ناشنوایان و البته دیگر کودکان. ترجیح ما در دفتر تهران کارهای فرهنگی است که عواید آن به کودکان ناشنوا تعلق بگیرد. کوچک بودن جزیره کیش و محدود بودن در جزیره، ما را تشویق به راهاندازی دفتری در تهران کرد البته با کارهای گستردهتر. بزرگترین هدف ما بعد از کمک به ناشنوایان برای شنیدن، برای آنان که از نعمت شنوایی بهرهمندند، گوش شنوای پیامهای زیبای مهر و دوستی را آرزومندیم. به همین دلیل کلاسهایی با حضور اساتید خوب این کار در حوزه خودشناسی، انسانشناسی و... برگزار خواهیم کرد. دوستان و همکاران هنرمندم هم در این کارها کمک خواهند کرد.
در صحبتهایتان به کارهای پژوهشی اشاره کردید. در مورد آن بخش از کارهایتان هم توضیح میدهید؟
برای الگوی کار وامدهی، از گرامین بانک بنگلادش بهره بردیم. یک بانک اسلامی و روستایی است که موسس این بانک، اقتصاددانی است که جایزه صلح نوبل در اقتصاد را گرفت چون فقر را در بنگلادش به میزان زیادی کاهش داد. ما سعی داریم از این الگو و پیشنهادهای اقتصاددانان کشورمان بهره ببریم تا وام بدون بهره به نیازمندان بیشتری اختصاص دهیم که باتوجه به توانایی خودشان بازپرداخت آن را انجام دهند. این یک نوع برخورد اسلامی– انسانی است و شایسته است ما که در کشوری اسلامی زندگی میکنیم رفتارمان اینچنین باشد.
این بخشی از تحقیقات ماست. یکی از افراد ما در بنیاد کمک پایاننامهاش را بر مبنای کاری که ما در بنیاد انجام میدادیم، نوشته است. با تحقیقات میدانی در روستایی بهنام باغ نرگس که تحت پوششمان برای تولید گیاهان دارویی است، شروع کردیم. کارآفرینی و تولید گیاهان دارویی بومی منطقه اهداف ما در آنجاست تا افراد بتوانند با گرفتن وام کار کنند و نتیجه کار خودشان را ببینند. سیستم عملی که در نتیجهاش کارهای خوبی اتفاق میافتد.
علاوه بر اینها، دو اختراع در زمینه آب و انرژی که کاملا نوآورانه و درراستای حفظ محیطزیست و استفاده در مواقع بحرانی است، به بنیاد اهدا شده که در حال حاضر با جمعیت هلالاحمر و وزارت نیرو در حال مذاکره هستیم و امیدواریم به کمک خدا بتوانیم این فناوری را در ایران عزیزمان عملی کنیم.
اجراکننده یا خالق؟
شما بهتازگی از سفری برگشتید که این بار سرزمینهای محروم نبود و ربطی به کارهای خیریهتان نداشت؛ نمایشگاه کتاب فرانکفورت. شما برای برپایی جشن رونمایی کتابتان در این نمایشگاه حضور داشتید. نویسنده بودن چقدر برای شما جدی است؟
من قبل از بازیگری مینوشتم و بازیگری بهدلیل نویسندگی برای من پیش آمد. نویسندگی اولین و مهمترین هدف و وظیفه من است زیرا هر وقت که نوشتم چارهای نداشتم و باید مینوشتم. نوشتن برای من چیزی ورای تمام اینهاست. در ضمن به بنیاد کمک هم مرتبط است، چون این کارها از فعالیتهای فرهنگی مشترک بنیاد کمک و انتشارات شمع و مه است. همچنین آلبوم «پژواک سکوت» اثر پوریا هم تقدیم به بنیاد شده و کار مشترک پوریا و بتهوون است که عواید آنها به بنیاد کمک برای کمک به کودکان ناشنوا تعلق میگیرد.
روزی که از سینما خداحافظی کردید به نیت نویسندگی بود یا کار خیریه؟
به نیت نوشتن خداحافظی کردم اما در مسیر کار نیکوکاری افتادم. ناراضی نیستم برای اینکه خودم را یک زائر میدانم که در این مسیر زیارت هم میکنم و در عین حال این دو را جداناپذیر میدانم. تجربیاتی که در این مدت کسب کردم، مرا در نوشتن یاری کرده و دنیای جدیدی را پیشرویم باز کرده است.
انتخاب جزیره کیش بر چه مبنایی بود؟ در پی پیدا کردن محیطی برای نوشتن؟
جزیره کیش جای آرام و پرآرامشی برای نوشتن است اما صرفا به این دلیل انتخاب من نبود. همراهی من با همسرم بخشی از این انتخاب است.
شغل اول شما نویسندگی بوده بعد بازیگری و حالا خیریه. ترتیب اینها در زندگی شما چگونه است؟
پوریا رحیمیان: من از بچگی فکر میکردم مادرم اجراکننده هنر نیست بلکه آفریننده هنر است. بخش بزرگی از آفرینش در نویسندگی است. مادرم دنیا میسازد. قبل از اینکه بازیگر شود، مینوشت و من همیشه از او میخواستم بازیگری را کنار بگذارد و بنویسد. روزی که او از بازیگری خداحافظی کرد گفت به قولی که به من داده، عمل کرده است. دوست دارم مادرم تمام کارهایش را کنار بگذارد، پشت میز بنشیند و بنویسد.
کتایون ریاحی: ترجیح من هم این است که یکجا بنشینم و فقط بنویسم ولی این کار هیچ مغایرتی با کمک کردن ندارد؛ نوشتن میتواند ادامه مسیر کمک باشد. هم کار بنیاد که الان انجام میدهم و هم نوشتن میتواند هر دو کمککننده باشد. من بهعنوان یک هنرمند از سر ناچاری بهعنوان مدیر عامل یک بنیاد کار میکنم. به محض اینکه شخص شایسته و توانمندی که از لحاظ تفکر انسانی به هم نزدیک باشیم پیدا کنم، با کمال میل این مسئولیت را تقدیم خواهم کرد؛ خودم میروم به سرزمین قصههایم و فقط مینویسم.
تا امروز یک کتاب بهنام «یک پنجره برای من » از شما منتشر شده، در حالی که حاصل 30سال نوشتن باید بیشتر از اینها باشد، چه اتفاقی برای کارهای شما افتاده است؟
بخشی از آنها را منتشر نکردم و بخشی از آنها را هم هنوز تمام نکردهام. اتفاقی باعث متوقف شدن نوشتن شده است. رمانی دارم که نیمهکاره باقی مانده ولی تمام خواهم کرد چون آن قصه و شخصیتهایش منتظر من هستند. باید پرکارتر میبودم اما شرایط زندگی و بازیگری و الان کارهای بنیاد کمک فرصت کمی برای من باقی گذاشته اما قطعا وقت و زمانش که فرا برسد، انجام خواهم داد.
از همکاری مشترکتان با پوریا بگویید؛ کتابی که برای رونمایی آن در نمایشگاه کتاب فرانکفورت حاضر شدید؟
کتاب «ماهی قرمزه» اولین کار مشترک من و پوریا نبود. پیش از آن یک کتب صوتی با همکاری هم انجام دادیم ولی هنوز وارد بازار نشده است. ماهی قرمز کوچولو اولین کار مشترک ماست که عرضه شده است، داستانی بود که من نوشتم و پوریا برای آن آهنگسازی کرد. این کتاب دو زبانه منتشر خواهد شد.
موضوع داستان شما چیست؟ به همان داستان ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی شبیه است؟
شاید بشود گفت تکامل یافته آن است. ماهی قرمز کوچولو، داستان نسل جدید جهان است در جستوجوی آزادی.
شاید وسوسه شدم
هیچوقت برای دوستانتان در سینما دلتنگ شدهاید؟
دوستی زیباترین رابطه انسانی است که شامل مرور زمان و نزدیک بودنها نمیشود.
خیلیها خداحافظی شما را جدی نگرفتند و معتقدند شما به سینما برمیگردید، نظر خودتان چیست؟
کسی از آینده خبر ندارد. دیالوگی است در فیلم ترمیناتور که آرنولد میگوید: من برمیگردم. شاید نقشی پیش بیاید و من را آنقدر وسوسه کند که برگردم و بازی کنم. I will be back
پوریا از شما خواست که سینما را ترک کنید، این موضوع پوریا را ناراحت نخواهد کرد؟
در 30 سال گذشته، پوریا بهترین همراه زندگی من بوده است. در هر حالت و شرایطی، پوریا حامی و مشوق من بوده و از من پشتیبانی کرده است. خدا را شکر میکنم که این موهبت را به من داده است. فرزند ترکیب دو واژه «فر» به معنی شکوه و «زند» به معنی زندگی است و فرزند یعنی شکوه زندگی. پوریا شکوه زندگی من است. با این آرزو که همه فرزندان، شکوه زندگی پدران و مادرانشان باشند و در پناه خدای بزرگ.
پوریا تو درباره این رابطه چه نظری داری؟
مادر و فرزندی است دیگر و فقط خدا را شاکرم که پسر این مادر هستم.
خیریه شما بهطور تخصصی برای ناشنوایان فعالیت میکند چرا از بین تمام اقشار نیازمند ناشنواها را انتخاب کردید؟
واقعیت این است که من فکر میکنم ناشنواها ما را انتخاب کردند. در واقع آنها سر راه ما قرار گرفتند داستان هم از پروانه شروع شد. ما با خانوادهای آشنا شدیم که از سه فرزند آنها دو فرزند ناشنوا هستند و بعد متوجه شدیم در این منطقه افراد ناشنوای زیادی وجود دارد و از طرفی بهزیستی هم ترجیح میداد بازوهای کمک به ناشنوایان بیشتری داشته باشد تا این افراد تحت حمایت قرار بگیرند. ناشنوایی را معلولیت خاموش نامگذاری کردهاند به همین دلیل برای فعالیت اصلی ناشنوایان را انتخاب کردیم. به قول آقای دکتر فرهادی که بنیانگذار کاشت حلزونی در ایران است، شایعترین معلولیت در جهان، ناشنوایی است و تنها در ایران حدود هزار کودک ناشنوا متولد میشود که سال گذشته 800 کودک جراحی شدند. خوشبختانه به گفته بهزیستی کشور امسال این رقم افزایش پیدا کرده است.
این گروه نهتنها صدای کسی را نمیشنوند بلکه صدای خودشان را هم نمیتوانند به گوش کسی برسانند. مظلومیت آنها دلیل انتخاب ما شد. نمیتوان اسم این گروه را معلول گذاشت چون بهراحتی و با یک جراحی ساده میتوان یک دنیا را به این کودکان و خانوادهشان هدیه داد. این مشکل حتی بهراحتی قابل حل است و با درست شدن آن، نه یک فرد بلکه یک خانواده نجات پیدا میکند؛ برای اینکه کودکان ناشنوا با این مشکل خانوادهشان را هم درگیر میکنند.